هاههههههههههههههههه
عینکش را برداشت و هااااه ه ه ه هع ه ه ه... و شروع کرد ادامه دادنِ حرف زدن و پاک کردن عینکش با گوشه پیراهنش...
همه دانش آموزان دست هایشان را به حالتی جفت کرده بودند که کف دست راست آرنج چپ را لمس می کرد و پشت دست چپ پایین آرنج راست را... و یا شاید هم برعکس... و این حالت دست ها را پهن کرده بودند روی نیمکت و چانه شان را هم گذاشته بودند رویش... و با فوت کردن با مدادی که روی نیمکت شیب دار بالا و پایین می رفت بازی می کردند...
داشت می گفت که حلال خدا و حرامش شوخی کردنی نیست... می گفت که جزای حرام جهنم است و اینکه بهشت مال متقین است... و بچه ها داشتند با فوت و مداد باز می کردند و گوش می دادند... همچنان می گفت... گفت و گفت و گفت ... نیم ساعتی گذشت... زنگ که خورد گفت: برای امتحان از دینامیک و حرکت شناسی آماده شوید... درس امروزمان تمام شد... شماره ام را هم نوشته ام روی وایت برد؛ آنهایی که نمونه سوال می خواهند بیایند آموزشگاه فلان.
- ۹۴/۰۴/۰۳