اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

خالق را تنگ آید...

دوشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۷ ق.ظ
قلبی
آورده‌اند که در ازمنه قدیم مردی عامی خدمت حکیمی بشد و بگفت که حکیما مجلسی از بهر مخلوقی مطلوب در دل خویش بنا کرده بودم که اینک بدان سخت پشیمانم. جانم ده بار بشد تا مخلوق را مخلوع نمایم و خالق را در آن جای نهم، که بسی در این امر سودم بود هم در این سرای و هم در دگر سرای...

حکیم فسوسی بکرد و مستانه گفت:

مجلسی که از بهر مخلوق آباد شود، خالق را بسی تنگ آید.
مرد عامی زین سخن سخت در گریبان شد و بپرسید: پس بر این بنده کهتر، چه بهتر آید؟
حکیم بگفت:
هیچ جز علم بدانکه در پس جمله آبادی‌ها و آبادانی‌ها بی‌آنکه مجلسی برپای شود، یا نشود، خالقی نهفته است که هم ظرف از آن اوست، هم مظروف، هم مجلس از آن اوست، هم جالس؛ هم خلق از آن اوست و هم مخلوق.
مرد عامی بگفت: حال چه؟ کنون مرا تکلیف چیست؟
حکیم بفرمود: اکنون به سرایت بشو و شکر به جای اندر آر که غفلت از مطاوعت فی النفسه خسرانی است بس عظیم.


  • ۹۴/۰۹/۳۰
  • محمد رنجبر دیلمقانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی