اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

اصلا بحث بخشش و نبخشش نیست! بحث این است که کسی که پا ندارد هیچ وقت نمی تواند شوت بزند. حال این پا را یکی ازش گرفته باشد یا مادرزادی پا نداشته باشد. فرقی ندارد. هر پایی فقط یک بار می تواند بریده شود! کسی که پایت را می برد صد بار بگذر، صد بار فراموش کن... فرقی ندارد. به هر حال دیگر هیچ وقت قرار نیست بتوانی شوت بزنی...

اما این هیچ وقت شوت نزدن، یعنی نتوانستن زدن نا امیدی نیست! هرگز نیست. شوت، تمام زندگی نیست. کسی که پایش را بریده اند نمی تواند شوت بزند. درست. اما فقط نمی تواند شوت بزند. همین! کلی کار دیگر هست که میتوان به جای شوت زدن انجام داد. می توان نشست و گریه کرد. شعر خواند. نثر نوشت. چه می دانم. کلی کار هست، اد باید شوت بزنی؟

شوت اما... هیچ وقت نمی تواند با شعر و شطرنج و گریه جایگزین شود. هیچ وقت... و حسرت پای بریده شده از پای نداشته خیلی بیشتر است. کسی که پایش را وسط شوت زدن بریده اند... شیرینی شوت را چشیده.

پا همه زندگی نیست. اما... حیف... ستون زندگی است. نباشد؛ زندگی می لنگد. مثل من. 

توپ نیست. شوت نیست... ملالی نیست. اما. دیگر. پا هم نیست...

  • ۹۶/۱۰/۰۲
  • محمد رنجبر دیلمقانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی