اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

آشوبتگی!

سه شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۷، ۰۴:۱۶ ق.ظ

پیرو پست پیشین...

پس از 4 ترمی که مثل برق و باد از تحصیلم گذشت، دارم به این فکر میکنم که بزرگ نشدگی های بیشتر شدنی ام را کجا می توانم متوقف کنم.

اصلا یک قدم عقب تر. منظورم از این عبارت چیست؟

منظورم شاید همین بغضِ نصف شبی است که از رخت خواب گرم و نرمم بلندم کرده و نشانده جلوی لپتاپ تا بنویسم تا کمی از از این آشوب و آشفتگی ام کاسته شود.

حافظه داخلی و خارجی و جانبی ام پر شده. خودم! نه لپتاپ. از سخنرانی و کتاب و وعظ و نصیحت هایی که بیشتر داده هستند تا اطلاعات. پر کرده ام، به جای لالایی، تا بیخ هندزفری کرده ام توی گوشم و با سخنرانی و کلاس اخلاق خوابم برده. بیشتر شده ام... هر روز هم دارم به این بیشتر شدگی می افزایم. اما... توی همان بخشی که لابد بهش می گویند « برو تا اینجاشو پیش برو بیا بقیه شو بگم» مانده ام.

همین نصف شب را بلند شده ام تا رگِ این روند را همینجا بزنم.

4-5 ماهی است به یکی از بزرگترین آرزهای عمرم مفت و مسلم رسیده ام و قدرش را نمی دانم. خدا دارد به طرز وحشتناکی هر چه که توی قسمت آرزوهای ناخوداگاهم دستبندی کرده ام یا حتی توی ناخوداگاهم با خودم شوخی کرده ام که این هم بشود چه شود، را از سر و کولم سرازیر می کند. اما دارم روز به روز عقب و عقبتر می روم.

برای نهایی کردن آرزویی که می گویم 4-5 ماه است بهش رسیده ام دارد همه چیز را می چیند. اما... ترس. 

وقتی به مادرم میگویم پس از تمام شدن همین دوره کارشناسی اگر دیدی ول کردم برگشتم یک گوشه ای برای خودم یک مغازه زدم و دنیای بیوتکنولوژی و علم و یادگرفتن را نه از این جهت که دوست ندارم، که از این که نمی تواند عطشم را فروکاهد، بیخیال شوم باور نمی کند. زِرِ مفت میزنم. چنان با ولع، چهار دستی چسبیده ام به رنگارنگ های دنیا و اسمشان را گذاشته ام علم که با توپ هم نمی توانند جابجایم کنند.

از 2 شنبه هفته پیش تا امروز (امروز عرفی با بیدار شدن شروع می شود و با خوابیدن تمام می شود، بدم می آید قبل از 12 بامداد را دیروز بخوانم!) که آمدم سلماس، خانه خودمان، شاید سر جمع به ازای 6 روز 6 وعده غذا نخورده ام. دلیلش هیچ چیز خاص عرفانی ای نیست که بخواهم با ناهار و شام خوردن هم کلاس بگذارم! پس چرا اینجا می نویسمش؟ از دوشنبه هفته پیش تا همین دیروز، خوابگاه بوی رفتن میداده، کسی اتاق را جمع نمیکرده، غذای درست حسابی نخورده و حتی خواب چندانی هم نداشته. هر 4 نفر توی اتاق. از شعور کممان است که هر روزمان را اینطوری نیستیم. کارهایمان بوی رفتن و لنگر نینداختن نمی دهند.

فکر اینکه تابستان امسال هم مثل پارسال برنامه هایم را پشت گوش بیندازم، نصف شبی افتاده توی جانم، دارد خونِ جانم را می مکد!! والا!

راستی. چند روزی است می خواهم یک چیزی را هم اینجا بنویسم یادم می رود. توی یکی از پست های قبلی به یکی از مسئولان دانشکده مان کلی فحش داده بودم که دارد کارمان را گره روی گره می بندد. یکهویی مشکلمان حل شد. تا اسفند سال بعد ان شا الله که بتوانیم خارج از غضب کار کنیم.

نظرات  (۲)

  • امید شمس آذر
  • راوی می گوید: روزی یه بغل کتاب بردم پیش امام خمینی(ره) و گفتم اینها رو هم مطالعه بفرمایید! فرمودند: اینا چیه آوردی؟ بردار همه را. کسی که اینهمه کتاب یکجا بخواند، برا تفکّرش فرصتی باقی نمی ماند.
    ابن سینا هم می گوید: ... و چون هژده ساله شدم، از تمامی علوم زمان خود فارغ گشته بودم. و آن روز تسلّط من به علوم "بیشتر" بود و امروز "پخته تر" است. وگرنه علم یکی ست و چیزی تازه بر علم من نیفزوده!
    پاسخ:
    چقدر مرتبط و زیبا.
    آدم وقتی میبینه یه آدم بزرگ مثل امام یا ابن سینا حرفشو قبلا گفته تو دلش قند آب میشه :)
    برو خدارا شکر کن که برای آنکه با حداکثر بهره وری رشد نکرده ای ناراحت شده ای . بعضی ها مثل من مانند موشک که روی هدفش شیرجه میرود سقوط کرده اند. 
    معنای تقوا جدای از اعمال اینست که بی تفاوت نباشی . گناه کردی دو روزی حالت گرفته باشد . حالا تو که خوش بحالت است . برای انکه انطور که باید بزرگ نشدی ناراحتی . به عقل ناقص نگارنده ی این نظر شما جایت پایین نیست . یک چیزی هستی در مایه های ما عبدناک حق عبادتک... مقام کمی نیست . 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی