اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

۲۲۱ مطلب توسط «محمد رنجبر دیلمقانی» ثبت شده است

۱۲
شهریور

در پست قبل از تغییر خیلی چیزهای بیرونی و درونی نوشتم. بخشی از مواضعی که در همین وبلاگ داشته ام را دیگر قبول ندارم. برخی چیزها را دارم از درون سیستم میبینم. همواره بیشتر وانمود بوده اند تا واقعیت. یک غم دایمی رسوب کرده کف دلم. توی دلم جشن و پایکوبی هم باشد کفپوشش همان غم است. جنگ حق و باطل توی سرم دایم خون به پا میکند؛ دایم توی سرم مناظره و میز گرد برپاست. با کمپلکسی از حق و باطل های دایم به هم چسیبیده طرفم همیشه باهم بیان شده اند و الان تفکیک بسی سخت و انرژی فرساست. 

واقعا کجای جهان ایستاده ایم ما؟ کجای تاریخ؟ چرا این جای جهان و اینجای تاریخ فهم مشکلات این همه استدلالات فلسفی و پایگاه بسیجی می طلبد؟ 

این حجم از بی سوالی در جمعیت مذهبی و ضدمذهبی از کجا آمده؟ چرا همه چیز قبل از سوالش پاسخش تدریس شده؟ 

معلوم است آشفته ام؟

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۱۲
شهریور

نسبت به زمانی که عادت داشتم بنویسم، چه در وبلاگ چه در دفتر، خیلی چیزها عوض شده اند. در درون و در برونم. بسیاری خوب بوده اند و تعدادی بد.

ازدواج کرده ام، 6-7 ماهی است رفته ام سر خانه زندگی ام، 10 ماهی است شاغل تمام وقت شده ام، مشغول ارشدم. در اطراف و بیرون، بخصوص آنجا که مربوط به زندگی شخصی ام باشد عالی است؛ فائزه همراهی عالی است. از هر جهت. کارم هم خوب دارد پیش میرود. کمی دانشگاهم اذیت میکند. بیشتر بی تمرکزی و بی قراری.  

به وضوح پابندها را احساس میکنم. تعلقات جدیدی پیدا کردم. تعلقاتی که از وجودشان خوشحال نیستم اما نمی دانم چه باید بکنم. نمیدانم چگونه رها شوم. آن فراغ بالی که قبلا داشتم را ندارم. نمیدانم چرا. 

حس کردم نوشتن می تواند کمی برایم رهایی بخش باشد. 

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۱۰
مهر

این روزها، انتصابات دولت جدید به رده های سوم، یعنی مدیرکل ها و معاونان وزیر و پایین تر رسیده... آنطور که بویش می آید انتصابات - همچون کابینه - حالتی مداخله جویانه از سوی جریانی خاص به خودش گرفته است.

خاص مذکور، واقعا خاص است. تعریف کلمات خوب و بد را به راستی به چالش می‌کشد. خاص مذکور پایش بیفتد کلی شهید برای مملکت می دهد، کلی شهید داده، کلی جانباز داده، نماز شب خوان است، نیتش هم اعتلای کشور و حتی امت است... اما پایش بیفتد، که الان افتاده، هدفش وسیله را توجیه می کند... نتیجتاً منصوباتی که دیکته می کند هم از این جنس است. نماز شب خوان و شهید شونده شاید باشد... اما نفر اول اولویت بندی تخصص نیست. دوم و سوم و شاید دهم هم نیست؛ نفر اول اولویت تعهد هم نیست قهراً. نفر دوم و سوم و شاید دهم هم نیست.

نتیجه این خاص بودن چه می شود؟ اینجا جایی است که برای ثبت در تاریخ می نویسم:

کشور پیشرفت می کند؛ توسعه می یابد... وضعیت بهتر می شود... شاید حتی ظاهراً جهشی هم در کار باشد...  ظاهراً...

اما...

1. تحولی در کار نیست...

2. پیشرفت های امروز خودشان معضلات سالهای بعد خواهند بود... دقت کنید! دقیقاً خود پیشرفت ها...

3. مشکلات اساسی احتمالا باقی خواهند ماند... مانند قوه قضائیه...

4. حق، پوشیده تر خواهد شد.

اصلا چرا پیچیده اش کنیم. رستم قاسمی شده وزیر مسکن، راه، شهرسازی... محمد اسلامی شده رئیس سازمان انرژی اتمی... جواد اوجی هم شده وزیر نفت.

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۳۰
مرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • محمد رنجبر دیلمقانی
۰۷
تیر

کجایید عصاره های احساسات پاک نوجوانی ام.

کجایید دلنگاشته های ارزشمندم.

الان پوشال شده اید یا کاغذهای کاهی بازیافتی برای چرک نویس های ریاضی محصلی دور.

یا شاید سوزانده شده اید برای گرمی دستان آدمی زمخت...

نمی دانم. شاید توی خروارها زباله‌ی تفکیک نشده خیس خورده اید، له شده اید، خرد و خمیر شده اید...

بمیرم برایتان...

هزاران بار هم بنویسم دیگر تکرار نمی شوید؛ دیگر برای من شما نمی شود. شما چکیده آن لحظه بوده اید.

الان بنویسم می شود چکیده این لحظه.



حدود شاید 200 صفحه از حس‌نگاشته هایم در فراق و به شوق تنها عشق زمینی ام گم شده اند. زمین و زمان را زیر و رو کرده ام. احتمال زیاد بر بیرون انداخته شدنشان می رود. از دیروز که متوجه غیابشان شده ام بارها گریه کرده ام، با اهل خانه دعوا کرده ام، توی سر خودم کوفته ام؛ اما اینها هیچ کدام برایم آن دست نوشته ها نمی شوند. توی کتم نمی رود کسی که نصف کف دست چرک نویس هایم را برای بازبینی نگه می داشته تا مبادا اشتباهی برگه ای ارزشمند بیرون رود الان دسته کاغذی بیرون بیندازد؛ 

این مصیبت هزاران بار مصیبت بار تر از حذف آرشیو یک ساله وبلاگ نیمه مخفی بلاگفایم با همین مضمون است. دستنوشته ها نیز درست مربوط به همان دوره اند. انگار وقتی پز بی تعلقی می دهم این تعلقات باید پتک شوند روی سرم. 

حالا می فهمم مرتضی آوینی وقتی می‌خواسته به خودش ثابت کند که تعلقات را کنار گذاشته «حدیث نفس هایش را در گونی جمع کرده و جملگی را سوزانده»

گر بندم این بصر را ور بسکلم نظر را

از دل نه‌ای گسسته از تو کجا گریزم

  • محمد رنجبر دیلمقانی