اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

۱ مطلب با موضوع «نوستالژی» ثبت شده است

۰۷
بهمن

در کنار خطوط سیم پیام           

خارج از ده دو کاج روئیدند

سالیان دراز رهگذران       

آن دو را چون دو دوست میدیدند

روز از روزهای پاییزی

زیر رگبار و تازیانه باد

یکی از کاج ها به خود لرزید

خم شد و روی دیگری افتاد

گفت ای آشنا ببخش مرا

خوب درحال من تامل کن

ریشه هایم زخاک بیرون است

چند روزی مرا تحمل کن

کاج همسایه گفت با تندی

مردم آزار از تو بیزارم

دور شو دست از سرم بردار

من کجا طاقت تو را دارم

بینوا را سپس تکانی داد

یار بی رحم و بی مروت او

سیمها پاره گشت و کاج افتاد

برزمین نقش بست قامت او

مرکز ارتباط دید آن روز

انتقال پیام ممکن نیست

گشت عازم گروه پی جویی

تا ببیند که عیب کار از چیست

سیمبانان پس از مرمت سیم

راه تکرار بر خطر بستند

یعنی آن کاج سنگدل را نیز

با تبر تکه تکه بشکستند

شعر از: محمدجواد محبت

  • محمد رنجبر دیلمقانی