اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

از خود بنویسم؟

محمد هستم، رنجبر هستم، بیوتکنولوژی میخونم، دانشگاه شهید بهشتی میخونم، بیست و یک سال دارم، چیز دیگه ای ندارم.
به تناسب درکم از شدت دشمن، شدیدم... هر چی بیشتر شدت رو حس کنم بیشتر شدید می شوم.