اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تحصیل در خارج» ثبت شده است

۱۷
آبان

گور بابای خدمت. خدمت به کشور اولویت چندمِ حضور یا مهاجرت یک نخبه از بعد فردی است.  دولتِ سیاست گذار البته که در حالتی عام (mass) باید که نخبگانش را برای خدمتشان برای کشور نگه دارد. اما این اصلا و ابدا ایده آل یک سیاسگذار نباید باشد که نخبگانش کل عمرشان را بمانند داخل کشور و بیرون نروند. نه برای تحصیل نه برای ماندنِ بعد از تحصیل. برای خود نخبه نیز؛ آنچه ماندن و رفتن را از هم متمایز می کند نه کشور محل تحصیلش است، نه کشور بعد از تحصیلش و نه خدمتش حین این دو دوره.

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۱۱
خرداد

بورس باز است. استادمان را می‌گویم. در طی 4 ساعت اسمی آزمایشگاه، 45 دقیقه با تاخیر می آید، یک ساعت زود تمام می کند و این بین هم یک گوشه نشسته است و زل زده است به شاخص های بورس روی لپتاپش و همسرش که دانشجوی دکتری است و اسما TA، دارد تنهایی یا نهایتا با یکی دو تا از دانشجویان آزمایش ها را انجام می دهد و بقیه دانشجوها یک گوشه از آزمایشگاه نشسته اند و حرف می زنند. باور کنید دارم دقیق دقیق در مورد دانشگاه شهید بهشتی صحبت میکنم.

به گواه طول صوت های کلاس تئوری اش که ضبط شده اند، 3 جلسه 1 و نیم ساعته آخر را هر کدام فقط 33 دقیقه تدریس کرده. اشتباه نکنید، 33 دقیقه مفید نه، 33 دقیقه مفید و مضر! یعنی جمعاً 1 ساعت و 40 دقیقه تدریس به جای 4 ساعت و نیم. بقیه اش تاخیر بوده و تمام کردن کلاس زودتر از موعد. (مدیونید اگر فکر کنید زود تمام کردن به درخواست همکلاسی هایم بوده. از کمبود متریال قابل تدریس بوده)

در چنین شرایطی بعد از نا امیدی از تغییر یا تعویض استاد پس از 2-3 هفته، تصمیم گرفته ام آزمایشگاه هایش را که حضور و غیاب هم نمیکرده، نروم. این را بگذارید اینجا و مقایسه کنید با هفته ای 4 ساعت حضور در دانشگاه تهران به صورت مستمع آزاد که تهران دیده ها می دانند از شهید بهشتی تا دانشگاه تهران، حدود 1 ساعت راه رفت است و 1 ساعت برگشت. و کلی خستگی و سرپا ایستادن داخل اتوبوس. پس مدیونید اگر فکر کنید دلیل عدم حضورم عدم علاقه به علم و رشته و درس است. بلکه همه اش انزجار از اتلاف وقت توسط استاد ناکارآمد است.

حذفم کرده. قرار است در کارنامه ام صفر منظور شود. و می گوید به خاطر اهمیت ندادنم به کلاس. کاش می مُردم. با استاد راهنمایم صحبت میکنم. زنگ می زند بهش. با کلی منت قبول میکند از تصمیمش برگردد. آخرشم هم معلوم است 10-11ـی بدهد و از خجالت معدل کلم در بیاید.

فقط در سیاست نیست که جای جلاد و شهید عوض می شود. الهی اگر من خطاکارم؛ نبخش. اگر او خطاکار است؛ نبخش.

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۲۴
بهمن

ازش در مورد کسی سراغ می گیرم که چم و خمِ آزمون زبان را برایم یاد بدهد. بین پیام های تلگرامی مان که در مورد موضوعات دیگرند این یک عدد را ریپلای نمی کند. نادید میگیرد. خودم ریپلای میکنم، در مورد خارج است جواب نمی دهی، نه؟ حدسم درست است. دلش به رفتنم نیست. بزرگترین وزنه ام برای ماندن همین محمد حسین است. تا اندازه ای خودش و بیشتر از آن «دلیل» ماندنش. نقره المپیاد دانش آموزی جهان بوده و الان سال 8 بیوتکنولوژی - دکترای پیوسته دانشگاه تهران. قبل از نماز های اول وقت معمولا جماعتش تقریبا هیچ وقت جوراب هایش را در نمیاورد. مانده. معلوم نیست چندتا از دوستانش رفته اند و این مانده و جان کنده و با کمک یکی دو نفر مثل خودش مجموعه جوان و کارآمد راه انداخته که هر کجای کشور آقایان مفت خور گند میزنند دست به دامن همین مجموعه نسبتا کوچکی می شوند که همه نیروی انسانی اش دانشجوها هستند. از تیم تجهیزات بیوتکنولوژی که برق و مکانیک خوان های شریف و تهران و ... اند گرفته تا همین منِ کوچکی که به بهانه کارآموزی خودم را از عشق چپانده ام توی تیم ریزجلبک های اقتصادی! 

نرفته. و همه سوالم این است که چرا نرفته و همه ترسم این است که بپرسم چرا نرفته و جوابی دهد که سنگینی وزنه اش کیپ تا کیپ کفه ترازوی ماندنم را میخ کند در زمینی که الاغ هایی که در پست قبل بهشان اشاره کردم زیست و تحصیل را در با چیزهای پیش پا افتاده ای مثل خوابگاه و آسانسور و انجمن و ... تلخ کرده اند.

چند روز پیش بهش میگویم میخواهم با استادم کارآموزی 2 ام را مهندسی ژنتیک کار کنم، نقد و بی منت دو گزینه خفن برایم رو میکند که یک هفته است همه تفکرم این شده که چطور 3 روز خالی در هفته ام را طوری مدیریت کنم که هر دو را بروم!

شب نشده بی پیگیری من، اسمم را پین کرده بالای تلگرام و معرفی ام میکند به استاد از هاروارد برگشته ی هیئت علمی رویان و یک روز میگذرد و رزومه میخواهد روز سوم شماره استاد را میدهد تا بروم پیشش تا احتمالا کارم را شروع کنم.

اصلا انقدر این آدم خوب است که اگر مطمئن باشم که حق با من است و باید رفت هم، خوبی اش کلی وزنه است برای ماندن

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۲۴
بهمن

مسخره است اگر بگویم این روزهایی که خیال رفتن زده است به سرم بهانه هایی که همیشه برایم واهی بودند هم میکوبند توی سرم تا مصمم ترم کنند... ولی واقعی است این مسخره.

آقای ایکسی که چهره اش را نمیشناسم و فقط اسمش را میدانم ده دقیقه مانده به یک (که 12 تا یک وقت نهارشان است!) دیده ام و می گویم با آقای ایکس کار دارم؛ هم ناهارش را کوفت کرده است، هم بیکار است هم دارد مثل سگ ولگرد پرسه میزند... اما میگوید بعد از یک بیا...

بعد از یک میروم... به جای اینکه در دفتر کارش باشد، آستین ها را بالا زده دارد در حیاط خوابگاه ماشین دوستش را تعمیر میکند و دست آخر هم بعد از تمام شدن، با اینکه هنوز وقت اداری تمام نشده می گوید شنبه بیا...

بحث این نیست که خارج بهتر است. ندیده ام و نمی دانم ایکس هایش الاغ تر از این الاغ هستند یا نه. اما کسی که روی میخ نشسته به خیال اینکه جاهای دیگر هم نکند میخ کاشته باشند، روی میخ نشسته باقی نمی ماند. برمیخیزد. 

نه مغزیم نه رفتن دانشجو حتی اگر مغز باشد فرار مغزهاست. برنگردد، چرا! این روزها که دارم سایتهایشان را چک میکنم یک بخش دارند به اسم «تحصیل در خارج» خارجِ خودشان! یعنی تمهیداتی می اندیشند که دانشجوهایشان برود خارج از کشورشان درس بخواند.

اصلا به قول (مضمون) رضا امیرخانی اگر علممان بومی باشد چه فرقی دارد فیزیک دانشمندمان کجا باشد. کدام حوزه علمیه ای در قم از این ترسیده که طلبه اش در نیویورک تبلیغ کند؟! 

تهران، شریف، بهشتی، امیرکبیر شده اند کالج های برون مرزی دانشگاه های غرب و اینجا برای اینکه اتاق خوابگاهت را اوکی کنی مجبوری پاچه خواری یک الاغی را بکنی که معلوم نیست از کدام جهنمی دخول کرده در دانشگاه و معلوم نیست کدام خدا را مرید است. لعنت الله علیه.

در به در دنبال بهانه ای برای ماندنی و الاغ ها جفتکشان توی حلقت است.

  • محمد رنجبر دیلمقانی