اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نشت نشا!» ثبت شده است

۲۰
اسفند

پیرو پست آکنده از غیظِ قبل می نویسم. کومه ای بنا می کنی تا از سرما در امان بمانی، بهمن هدایت میکنند داخل کومه ات. حقارت است فقط. همین.

اما این فحش ها را که پست قبل دادم. الان نوبت جوالدوز است...

حقیرها هر چه هستند باشند... من اما چه...

برای خدا کومه ات را بنا ساخته ای. ساخته ای هم خودت هم 2-3 نفر سردشان نشود. به خاطر خدا... حقیرها که سنگ اندازی کنند تازه کار برایت سخت می شود. در مقابل حقیر ها نه! کارَت در قبال خدایت سخت می شود... پس از سنگ اندازی حقیر ها، نه سرما یادت میماند، نه سرد شدن مردم، نه خدا! از آن به بعد دیگر هر چه کومه می سازی برای مالیدن پوز همان حقیر هاست. اثری از خدا نیست. برای حقیر ها حرکت میکنی... از لجشان پیشرفت میکنی، از لجشان بالا می روی و برای سوزاندنشان کار می کنی... که اینها هم پسرفتند و پایین آمدن و سوختن!

آه.

افعی می سازند. از کِرم ابریشم مار افعی می سازند. حقیرت می کنند. آنقدر اذیتت می کنند تا پا بگذاری روی هر چه آرمان هست و بگریزی. تا هر چه آرمان و هدف داری بگذاری زیر پایت و برای مالیدن پوزه شان به زمین حرکت کنی. بدتر از آنها می شوی... کثیف می شوی... تازه اینجاست که باید خدا بزند پس کله ات.

خارج الزاما یک کشور نیست... اکثر آنهایی که گریخته اند «خارج»... برای «خارج» بودنش نبوده... به خاطر «داخل» نبودنش بوده. وگرنه خارج را اگر یک کشور معنی کنی با آنچه قبل از گریز در دلشان ساخته اند -گریزانان- فرسنگ ها تفاوت دارد. خارج جایی است که حقارت های داخل را ندارد.

  • محمد رنجبر دیلمقانی