اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

۹ مطلب با موضوع «تحلیل و تفکرات شخصی» ثبت شده است

۲۹
فروردين

بعضی از هفته ها برای اینکه بتوانم در محیط جدی تری مطالعه کنم به جای سالن مطالعه خوابگاه می آیم سالن مطالعه دانشگاه. طبیعتا دانشگاه تعطیل است و تک و توک دیده می شوند کسانی که یا مثل من آمده اند سالن مطالعه یا همایشی چیزی. ولی سوژه بحثم 30 تا 40 ساله هایی است که معمولا جلو و داخل دانشکده مدیریت می چرخند و در حال رفت و آمد به بوفه-رستوران دانشگاهند. از آنجایی که دانشکده مدیریت روبروی ساختمان فناوری اطلاعات (که سالن مطالعه اصلی دانشگاه هم در آن است) قرار دارد بالاجبار باید چشمم به جمالات این رفقا روشن شود.

چندش های پنج شنبه ای که فقط پنجشنبه به چشم میخورند، همانطور که گفتم، 30 تا 40 ساله های مذکر کت و شلوار پوش و مونثِ از عروسی برگشته ای هستند که طبیعتاً عمدتاً دانشجوهای دانشگاه نیستند و به بهانه دوره های MBA آمده اند تا با عرض معذرت لاس های باقی مانده دوران تحصیلشان را بزنند و باقی نمانده هایشان را تجدید خاطره کنند. اینکه چقدر هدفشان واقعا خودِ دوره است را نمی دانم، ولی اینکه طِی هر فاصله زمانی که بیرون باشی میبینی با ترکیب های جنسی 4 به 2، 2 به 4، 3 به 1 ، 1 به 3 و... چای و کافی میکس به دست بیرون بوفه ایستاده اند و یا بی توجه به قواعد تفکیکی بوفه رستوران با همان ترکیب های مذکور نشسته اند دور میز و بلند بلند میخندند و شوخی های چندش، بی مزه و لفظی میکنند خیلی از فضای «مدیریت» دورشان میکند و بیشتر تداعی کننده آن چیزی است که در فیلم های صدا و سیما به عنوان پارتی ارائه می دهند.

شنبه های پس از چنین پنجشنبه هایی بیشتر قدر هم دانشگاهی هایم را می دانم. هر چه باشند، از این تحفه رنگینک های بد مزه بهترند.

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۲۹
مرداد

به بهانه همایشی که متعلق بود به یکی از تشکیلات های دانشجویی پابوس آقا امام رضا شدم. 5 روز. از اولین روز چون میدانستم قرار است فضای نامتعارفی را شاهد باشم که مسلمان های ظاهر الصلاح برای چند رای درون تشکلی اتهام های قابل تخیل و غیر قابل تخیل را به هم خواهند زد، برنامه ام را با همایش شیفت کردم. وقتی تشکلی ها همایش بودند من حرم بودم و وقتی حرم بودند من خوابگاه!

با این وجود با همان اندک اصطکاکی که با این فضا داشتم تازه معنیِ یک عبارت گنگ را که توسط یک معتمدِ تاریخدان (که حرفهایش را مدام در بحث های تشکلی در دانشگاه به کار میبندم) خوب فهمیدم... گفته بود این تشکل پاک ترینِ بقیه است و در عین حال وقتی واردش میشوی خیلی کثیف است. از همان ترم اول به نصیحت 3 سال پیش همین دوست از هسته مرکزی این تشکل کناره گرفتم و در لایه دومش فعالیت کردم.

خداوند معتمد تاریخدان را با خانواده تازه تشکیل یافته اش در جمع شهدای بابصیرت محشور گرداند. چه اتهام ها که نخورد. از اتهام به وهابیت تا... 

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۰۵
تیر

پیرو پست پیشین...

پس از 4 ترمی که مثل برق و باد از تحصیلم گذشت، دارم به این فکر میکنم که بزرگ نشدگی های بیشتر شدنی ام را کجا می توانم متوقف کنم.

اصلا یک قدم عقب تر. منظورم از این عبارت چیست؟

منظورم شاید همین بغضِ نصف شبی است که از رخت خواب گرم و نرمم بلندم کرده و نشانده جلوی لپتاپ تا بنویسم تا کمی از از این آشوب و آشفتگی ام کاسته شود.

حافظه داخلی و خارجی و جانبی ام پر شده. خودم! نه لپتاپ. از سخنرانی و کتاب و وعظ و نصیحت هایی که بیشتر داده هستند تا اطلاعات. پر کرده ام، به جای لالایی، تا بیخ هندزفری کرده ام توی گوشم و با سخنرانی و کلاس اخلاق خوابم برده. بیشتر شده ام... هر روز هم دارم به این بیشتر شدگی می افزایم. اما... توی همان بخشی که لابد بهش می گویند « برو تا اینجاشو پیش برو بیا بقیه شو بگم» مانده ام.

همین نصف شب را بلند شده ام تا رگِ این روند را همینجا بزنم.

4-5 ماهی است به یکی از بزرگترین آرزهای عمرم مفت و مسلم رسیده ام و قدرش را نمی دانم. خدا دارد به طرز وحشتناکی هر چه که توی قسمت آرزوهای ناخوداگاهم دستبندی کرده ام یا حتی توی ناخوداگاهم با خودم شوخی کرده ام که این هم بشود چه شود، را از سر و کولم سرازیر می کند. اما دارم روز به روز عقب و عقبتر می روم.

برای نهایی کردن آرزویی که می گویم 4-5 ماه است بهش رسیده ام دارد همه چیز را می چیند. اما... ترس. 

وقتی به مادرم میگویم پس از تمام شدن همین دوره کارشناسی اگر دیدی ول کردم برگشتم یک گوشه ای برای خودم یک مغازه زدم و دنیای بیوتکنولوژی و علم و یادگرفتن را نه از این جهت که دوست ندارم، که از این که نمی تواند عطشم را فروکاهد، بیخیال شوم باور نمی کند. زِرِ مفت میزنم. چنان با ولع، چهار دستی چسبیده ام به رنگارنگ های دنیا و اسمشان را گذاشته ام علم که با توپ هم نمی توانند جابجایم کنند.

از 2 شنبه هفته پیش تا امروز (امروز عرفی با بیدار شدن شروع می شود و با خوابیدن تمام می شود، بدم می آید قبل از 12 بامداد را دیروز بخوانم!) که آمدم سلماس، خانه خودمان، شاید سر جمع به ازای 6 روز 6 وعده غذا نخورده ام. دلیلش هیچ چیز خاص عرفانی ای نیست که بخواهم با ناهار و شام خوردن هم کلاس بگذارم! پس چرا اینجا می نویسمش؟ از دوشنبه هفته پیش تا همین دیروز، خوابگاه بوی رفتن میداده، کسی اتاق را جمع نمیکرده، غذای درست حسابی نخورده و حتی خواب چندانی هم نداشته. هر 4 نفر توی اتاق. از شعور کممان است که هر روزمان را اینطوری نیستیم. کارهایمان بوی رفتن و لنگر نینداختن نمی دهند.

فکر اینکه تابستان امسال هم مثل پارسال برنامه هایم را پشت گوش بیندازم، نصف شبی افتاده توی جانم، دارد خونِ جانم را می مکد!! والا!

راستی. چند روزی است می خواهم یک چیزی را هم اینجا بنویسم یادم می رود. توی یکی از پست های قبلی به یکی از مسئولان دانشکده مان کلی فحش داده بودم که دارد کارمان را گره روی گره می بندد. یکهویی مشکلمان حل شد. تا اسفند سال بعد ان شا الله که بتوانیم خارج از غضب کار کنیم.

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۲۳
دی

به نظر می رسد تعریف واژه برای برخی از موضوعات انتزاعی باعث شده است که فکر کنیم یک سری چیزهای جدید، خاص و نتیجتاً مفاهیم مجزایی هستند که از مفاهیم دیگر کاملا استقلال دارند.

"به نظر من" احتمالا موضوع «انتظار ظهور» هم جزء همین دسته است. تعریف عبارت مجزای «انتظار ظهور» باعث شده است که تصورمان به ما تحمیل کند که اینطور بیندیشیم که «انتظار ظهور» مستقل از عبادات/اعمال دین اسلام بوده و ذیل مفاهیم خاصی تعریف می شود.

حدود دو ماهی هست که با گروهی از دوستانم در همین بحث «سه شنبه های مهدوی» که جدیدا راه اندازی شده، به عنوان طراح پوستر و بنر و... همکاری می‌کنم. البته همکاری ام دقیقا شبیه کاسبی خصوصی است که سفارشات تیم را قبول می کند، انجام می دهد، پول می گیرد. همین. فقط من بخش آخر را انجام نمی دهم؛ وگرنه به خاطر مشغله ذهنی و فاصله فیزیکی ام با جامعه هدفی که آنها کار می کنند، هیچ همکاری و عضویتی در تیمشان نداشته و تنها یکی از افراد این گروه را می شناسم.

و اما بعد...

طی طراحی هایی که برایشان انجام داده ام و کلا دیدی که نسبت به این اقدامات (کیس استادی: سه شنبه های مهدوی!)  دارم، به نتایجی رسیده ام که دقیقا نمی دانم چقدر درست اند.

چنانچه در سطور آغازین همین مطلب عرض کردم، به نظر می رسد، موضوعی به صورت مانع تحت واژه انتظار ظهور تعریف نمی شود؛ و اگر بنا باشد گروهی چنین حرکتی را کلید بزنند باید و باید این موضوع را صرفا از جهت حسن مطلع بودن در برنامه کاری شان قرار دهند و دیدی که نسبت به آن داشته باشند «گذار» باشد و لاغیر.

شما تصور کنید در میدان شهر میزی گذاشته اند و خوراکی ای پخش می کنند. اسمش هم سه شنبه مهدوی و کنارش بنر زده اند مثلا «بیایید منتظر حضرت صاحب الزمان باشیم». خب. تذکری می گیریم که منتظر مولایمان باشیم. سه شنبه مهدوی بعد، خوراکی، میز، انتظار. سه شنبه مهدوی بعد، میز، خوراکی جدید، انتظار. خب. سه شنبه مهدوی و سه شنبه های مهدوی بعد... همین روال تکرار می شود و ما هر هفته مثلا ذکر انتظار ظهور می کنیم. اما سوالی که پیش می آید این است که «مهدویتِ» یک سه شنبه و انتظار یک هفته به چیست؟ اصلا منتظر بودن یعنی چه؟! و کسی که می‌خواهد دیگران را به انتظار ظهور دعوت کند، دقیقا باید به چه چیز دعوت کند؟ منتظر باشیم که منتظر باشیم که منتظر باشیم؟! این روال تا کجا باید ادامه پیدا کند؟ تا تحقق ظهور. خب؟ مگر اگر میزی نبود و خوارکی ای پخش نمی شد، مردم چه کار میکردند؟ مردم منتظر (با این معنی که این دوستان تصور دارند) نمی ماندند؟ خب منتظر نمی ماندند چه کار می کردند؟ می رفتند؟ مگر منظور از عدم انتظار ظهور رفتن است که نقطه مقابلش این ماندن ها و تکرار ها باشد؟

خب پس چه؟

تصوری که از انتظار ظهور دارم (شاید هم غلط) این است که انتظار ظهور نه چیز جدیدی است و نه ذیل اعمال و اقدامات خاصی تعریف می شود. حدسم این است که منتظر ظهور بودن چیزی جز «مسلمان» بودن نیست.

یعنی جمع کنیم؟

خیر! یک نگاهی به سیر عناوین سخنرانی ها (و بعداً کتاب ها) ی شهید مطهری بیندازید. نخوانید! فقط اسمشان را نگاه کنید و دوره تاریخی شان را. به نظر می رسد در برهه های مختلف بسته به اینکه چه واژه هایی در جامعه باب شده باشند و عده ای بخواهند با (سوء) استفاده از واژه بازی مفاهیم باطل را به خورد مردم دهند، استاد مفاهیم قبلی را با همان واژه های غلط انداز برای مردم شرح داده باشند. در دورانی که بی بند و باری خود را به جای «آزادی» برای مردم قالب کند، استاد سخنرانی های تحت عنوان «آزادی معنوی» را کلید می زنند. یا مثلا خدمات متقابل اسلام و ایرانیان و ...

خب؟

حال که واژه مهدویت و انتظار در اذهان عمومی از اقبال خوبی برخوردار است، چرا ما نباید از این واژه استفاده کنیم؟ مگر نگفتیم انتظار ظهور یعنی مسلمان خوب بودن؟ خب همین را کلید بزنیم! سه شنبه های مهدوی یا هر شنبه دیگری را با این اسم «به عنوان شروع» داشته باشیم و بعد از اینکه با مخاطبمان انس گرفتیم «گذار» کنیم به سوی «تعریف انتظار»؛ به عبارتی پس از اینکه «انتظار» را تذکر دادیم (و گرفتیم) «چگونه-انتظار» را ادامه دهیم.

که انتظار به گذر است و رکود به ماندن.


از این جهت که این متن یک برداشت شخصی است، اگر نقد کنید خیلی خوشحال می شوم. سازنده هم نبود نبود.

  • محمد رنجبر دیلمقانی