اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

۲۵
آبان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • محمد رنجبر دیلمقانی
۰۹
شهریور

نهایتا پس از کلی استرس و التهاب تمام شد. در واقع شروع شد راهی که باید... من مهم ترین بله عمرم را رسماً از جان جانان و خانواده عزیزش گرفتم...

من یتق الله یجعل له مخرجا.


پ ن : چقدر نزدیکی خدا !

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۰۳
مرداد

مغز انسان اصولا بین پست گذاشتن و چک کردن مدیریت وبلاگ تفاوتی قائل نیست. به این صورت که اگر از آخرین پستت یک ماه هم بگذرد و تو در این یک ماه فقط بیایی سر بزنی بروی فکر میکنی وبلاگت به روز است... تا اینکه دوستی یادآور می شود...

در ماه اخیر زندگی شلوغم شلوغ تر شده. کسی چه میداند، شاید شلوغی زندگی ام همان سیلیِ سرخ نگه دارنده صورتم باشد... چیزی برای بالیدن که من زندگی خالی و بی خودی ندارم... اما کسی چه میداند... شاید این فقط یکی وهم است... یک وهم که یک عمر از مورد بررسی قرار گرفتن در بروی و صورتت را با سیلی سرخ کنی که لابد نمره ات بیست است.

زندگی ام شلوغ است و ایضا خالی. خالی از حضور کامل یکی که دوستش دارم و این شاید اولین باری است که اینجا اینقدر بی لفافه می خواهم درباره اش بنویسم.

در فصل معهود به خودم به سر می برم و گرمای تابستانه اش پشت کله ام می کوبد که هااان! دارد دیر می شود و تو از شرایط عرفی فقط شناسنامه اش را داری... قرار بود این تابستان کار را تمام کنی. که شاید بهتر باشد گفت تازه اصلا شروع کنی!

اعتراض می کنم ... که نه؛ عشق هم هست... هزار هزار بار مهم  تر از شناسنامه... 

در تکاپو ام. در تلاش. ولی این دو صفت با خستگی منافات ندارند. خسته ام نیز. عشق برای اتصال دو نفر کافی است. اما خانواده ها را چگونه باید متصل کرد؟ خسته ام از خلا وجودش در زندگی ام. 

+ چرا اینقدر دوستش داری؟

- اشتباه نکن. فاعل جمله من نیستم. بپرس چرا اینقدر دوست داشتنی است...

+ چرا همان؟

- نمی دانم.

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۲۴
بهمن

ازش در مورد کسی سراغ می گیرم که چم و خمِ آزمون زبان را برایم یاد بدهد. بین پیام های تلگرامی مان که در مورد موضوعات دیگرند این یک عدد را ریپلای نمی کند. نادید میگیرد. خودم ریپلای میکنم، در مورد خارج است جواب نمی دهی، نه؟ حدسم درست است. دلش به رفتنم نیست. بزرگترین وزنه ام برای ماندن همین محمد حسین است. تا اندازه ای خودش و بیشتر از آن «دلیل» ماندنش. نقره المپیاد دانش آموزی جهان بوده و الان سال 8 بیوتکنولوژی - دکترای پیوسته دانشگاه تهران. قبل از نماز های اول وقت معمولا جماعتش تقریبا هیچ وقت جوراب هایش را در نمیاورد. مانده. معلوم نیست چندتا از دوستانش رفته اند و این مانده و جان کنده و با کمک یکی دو نفر مثل خودش مجموعه جوان و کارآمد راه انداخته که هر کجای کشور آقایان مفت خور گند میزنند دست به دامن همین مجموعه نسبتا کوچکی می شوند که همه نیروی انسانی اش دانشجوها هستند. از تیم تجهیزات بیوتکنولوژی که برق و مکانیک خوان های شریف و تهران و ... اند گرفته تا همین منِ کوچکی که به بهانه کارآموزی خودم را از عشق چپانده ام توی تیم ریزجلبک های اقتصادی! 

نرفته. و همه سوالم این است که چرا نرفته و همه ترسم این است که بپرسم چرا نرفته و جوابی دهد که سنگینی وزنه اش کیپ تا کیپ کفه ترازوی ماندنم را میخ کند در زمینی که الاغ هایی که در پست قبل بهشان اشاره کردم زیست و تحصیل را در با چیزهای پیش پا افتاده ای مثل خوابگاه و آسانسور و انجمن و ... تلخ کرده اند.

چند روز پیش بهش میگویم میخواهم با استادم کارآموزی 2 ام را مهندسی ژنتیک کار کنم، نقد و بی منت دو گزینه خفن برایم رو میکند که یک هفته است همه تفکرم این شده که چطور 3 روز خالی در هفته ام را طوری مدیریت کنم که هر دو را بروم!

شب نشده بی پیگیری من، اسمم را پین کرده بالای تلگرام و معرفی ام میکند به استاد از هاروارد برگشته ی هیئت علمی رویان و یک روز میگذرد و رزومه میخواهد روز سوم شماره استاد را میدهد تا بروم پیشش تا احتمالا کارم را شروع کنم.

اصلا انقدر این آدم خوب است که اگر مطمئن باشم که حق با من است و باید رفت هم، خوبی اش کلی وزنه است برای ماندن

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۲۲
دی

دوستت دارم ها را چون باروت انبار میکنی و مخاطبشان آتش می اندازد به جان انبار و می رود... و تو می مانی و کلی شیمی‌دان که باید بهشان بفهمانی واکنش سوختن هم می تواند برگشت پذیر باشد.

  • محمد رنجبر دیلمقانی