چرخ دستی
بچه که بودم وقتی می گفتند کسی خانه اش را از اینجا برده است، تصویری که در ذهنم ایجاد می شد، یک چرخ دستی از این نمکی ها که بار شده از کل خانه به صورت یکجا بدون هیچ تغییری با تمام پنجره و در ها و دیوارها؛ و همیشه در فکر این بودم که چگونه خانه را "می بَرند"؟ چگونه بار می کنند؟ چگونه از زمین می کَنند؟ و تمام اینها سوالاتی بود که در ذهنم پدیدار می شدند.
امروز که در راه خانه بودم بعد از یک مکالمه طولانی با یک از دوست هایم که فکر می کند خدای همه چیز اس به دلیل چانه گرمی تاکسی گیرم نیامد و مجبور شدم کمی پیاده روی کنم؛ مکالمه ما این بود که دوستم اصرار داشت یک فرد ساده لوح (شاید هم ـنما) را فردی جاسوس و از یکی از فرقه های از من در آوردی جلوه دهد و اصرار من این بود که او اشتباه میکند.
برهان هایی که برای اثبات ادعایش می آورد خیلی خنده دار بودند ولی من چیزی نگفتم.
از این ها که بگذریم، آن تکه ای که برای پخش برنامه های جعبه حادوییایی (تلویزیونی) از فعل اول شخص جمع استفاده کرد و من باز هیچ به رویش نیاوردم خیلی خنده دار و در عین حال مسخره بود.
در راه خانه که داشتم به این ها فکر می کردم و اینکه یک انسان چقدر می تواند پیچیده باشد داشتم رویایی را در سر می پروراندم که شاید دست نیافتنی باشد ولی به طرز خارق العاده ای زیباست.
ای کاش می توانستم (شاید هم استفاده از فعل مضارع التزامی بهتر باشد) /ای کاش بتوانم یک عدد از این چرخ دستی ها کرایه کنم و تمام خانه مان را با تمام دیوار هایش از زمین بکنم و بار کنم، درست نوک دماغم را بگیرم و بروم به یک جزیره ناشناخته در همان کشور دوردست که همه می روند به دور از تمام آلودگی های انسانی و به قول این داستان های کودکانه سال های سال به خوبی و خوشی آنجا بزیم.
- ۹۲/۰۶/۲۲
ولی اگر واقعا جزیره ای در کشور دوردست وجود داشته باشد که "همه" بروند ارزش رفتن و زیستن ندارد.همین "همه" زندگی را در اینجا سیاه میکنند."همه" به بهشت هم که بروند دیگر حتی بهشت هم ارزش رفتن و جاودانه زیستن درش را ندارد.
ولی ای کاش واقعا جایی بود برای کسانی که خسته اند , از شلوغی از سیاهی از دروغ (و البته حرف های گنده تر از دهن)از انتظار... کاش جایی بود که حداقل ماهی یک بار می رفتیم و موجوداتی مثل خودمان را می دیدیم و به تنها نبودنمان بین این همه ادم ایمان می اوردیم.شاید حالمان بهتر میشد و دیگر نیاز به کرایه کردن چرخ دستی نبود...