همه چیز توی هوا بود (مسئلهٌ من باب القمرواره و آثاره)
چشم هایم شده بودند این هوا! یک جعبه بزرگ سیاه، یک نوار، یک فیلم درون نوار! هیچ کدام از اینها که بد نبودند! پس چرا پدرم چنان واهمه ای داشت؟ دلیلش را جویا شدم. «خلاف قانون است!» پاسخی بود که با آن مواجه شدم. از دلیلش پرسیدم گفت که نمی داند...
ماه ها گذشتند و کم کم وی اچ اس ها از مد افتادند... نیز از ترس. راستش اختلاط جعبه بزرگ سیاه و نوار سیاه چندان خطری برای مادرم نداشت! می پرسید مادرم؟ خطری برای من هم نداشت. فوق فوقش همین بود که یک نوار خیلی هندی پیدا کنم بیاورم خانه و پدرم با یک سیلی آبدار آن را بگیرد و بشکند. دندان به جگر داشته باشید از رویه سیاه زندگی ام هم بعدا می گویم. آنچه این اختلاط را خلاف قانون کرده بود همان عنصر سوم بود؛ یعنی فیلم داخل نوار! متاسفانه شاید 8/98% فیلم های موجود در خانه ی عباس آقای همسایه. هندی بودند... البته هندی که می گویم مواظب ذهنتان باشید تا سراغ عاطفی بازی های هندی ها و مشت و لگدشان نرود... آن هندی ها با این هندی توفیر داشتند این هوا... ویدئو را روشن کردیم و داشتیم با تخمه شکستن می دیدیدیمش که یک چیز های صورت سرخ کنی آمدند و ما هم زود آن را خاموش کردیم. به خاطر همین 8/98 درصد هندی بود که از 2/1 درصد هم دولت چشم پوشیده بود و ویدئو را غیرقانونی اعلام کرده بود.
زمان که گذشت دیگر هم بازار عباس آقا کساد شده بود هم ویدئو آزاد... بعضی ها فکر می کردند که صرف همین گذشت زمان ویدئو را آزاد کرد. اما غافل از این بودند که آنچه ویدئو را آزاد کرد همین عنصر سومی بود که آن را خلاف قانون کرده بود. حالا دیگر 8/98% نوار ها هندی نبودند... اگر هم بودند از «آن» هندی ها نبودند. حالا درصدها جایشان را عوض کرده بودند. دیگر قرار نبود به خاطر 2/1% هندی از 8/98 غیرهندی چشم بپوشیم.
جنگ تمام شد... چند سالی هم از رویش گذشت... ویدئو جایش را داد به CD و نوارش هم شد یک لوحه دایره. CD هم اولش نسبت 8/98 به 2/1 داشت. اصلا همه این چیز های بد با همین نسبت می آمدند تا آن 2/1 غیر هندی را «نه» ها ببینند و 8/98 های هندی را «آری» ها ببینند تا آنها هم بشوند «نه»!
CD هم بعدا درصدهایش جا عوض کردند و غیر هندی ها شدند 8/98% یا حتی بیشتر! بازی، فیلم، کارتون، قرآن و غیره و غیره تویشان پیدا می شد. همه چیز! خب 2/1 درصد هندی که ارزشش را نداشت از همه اینها بگذریم. داشت؟ CD هم آزاد شد. و از مد افتاد...
لوحه های CD ها که کار ساز نشدند یک لوحه های خیلی بزرگتری آمدند که باید می گذاشتی پشت بام و یک ویدئو مانند هایی هم با آن ها آمدند که باید می گذاشتی توی خانه... دیگر از نوار خبری نبود. همه چیز توی هوا بود. همه چیز. همان نسبت هندی به غیر هندی (8/98 به 2/1) باز برقرار شد. دیگر نواری برای شکستن نبود. همه چیز توی هوا بود. هندی هایش هم خیلی هندی بودند... از آن هندی ها... که گاهی از ترکیه پخش می شد و گاهی از اروپا و گاهی از خارجه! همکلاسی هایم هم داشتند شبکه های خیلی باحالش را یادم می دادند و اینکه چطوری می شود رمزشان را باز کرد و من هم اوقات فراغتم را به جای گردش با پسر عباس آقا با آنها پر می کردم. پدرم گفته بود که با پسر عباس آقا نگردم تا رفتارش بد آموزی نداشته باشد. به جای آن توی خانه با هندی ها از طریق «ماهواره»مان می گشتم. چندتا دوست پیدا کرده بودم پدرم هم خوشحال بود که دیگر زیاد بیرون نمی رفتم و با غریبه ها نمی گشتم. عوضش چندتا پسر و دختر هندی توی ماهواره پیدا می کردم که خیلی خوشگل تر بودند. این روزها دیگر وقتی می دیدیم توی یک فیلمی صحنه صورت سرخ کن تری می آید برایمان عادی شده بود دیگر آن را خاموش نمی کردیم... اولش همه چیز قرار بود توی آن ماهواره بماند... اما بعد ها دیدم مادرم غذای جدیدی می پزد. پرسیدم که از کجا یاد گرفته گفت «بفرمایید شام.» ماهم فرمودیم شام و دیگر پیش را نگرفتیم. مادرم سرغذا گفت که اشکالی ندارد اگر چیز های خوب ماهواره را بیاوریم خانه. پدرم که خسته بود و از سر کار آمده بود یک سیلی آب دار نثار مادرم کرد. نمی دانم چرا؟ ولی انگار شاکی بود که چرا مادرم به زیبایی «هندی» ها نیست... از این چیز ها قبلا توی خانه نداشتیم. پدرم می خواست چیز های خوب هندی ها را بیاورد خانه. برای همین در صدد پیدا کردن یکی مثلشان بود. می گفت که چه خوب بود اگر ایران هم مثل این هندوستان بود. دیگر هیچ زشتی نداشت. وقتی گفتم که تلویزیون می گوید آنها را برای ماهواره انتخاب کرده اند تا از هوا بفرستند ایران و مادرم را سیلی بزنانند (می دانم چنین کلمه ای نداریم اما اتفاقی بود که افتاد) پدرم گفت که اولا تو غلط می کنی تلویزیون ایران را نگاه کنی بعد هم گفت که به آنها یاد داده اند جلوی دوربین این ها را بگویند و حتما کیک و ساندیس گرفته... BBC خیلی خوب بود اصلا دروغ نمی گفت. بیچاره ها زحمت کشیده بودند و برای ما فارسی صحبت می کردند ما هم قدرشان را نمی دانستیم...
این روزها من و مادر جدید و خواهرم و دوستان اجتماعی مان خیلی خوشبختیم... پدرم؟ راستی پدرم کو؟ لاین و وایبرش که آنلاین است شاید دنبال هندی می گردد...
- ۹۴/۰۴/۰۷