در باب رفتن - یک ایکس الاغ
مسخره است اگر بگویم این روزهایی که خیال رفتن زده است به سرم بهانه هایی که همیشه برایم واهی بودند هم میکوبند توی سرم تا مصمم ترم کنند... ولی واقعی است این مسخره.
آقای ایکسی که چهره اش را نمیشناسم و فقط اسمش را میدانم ده دقیقه مانده به یک (که 12 تا یک وقت نهارشان است!) دیده ام و می گویم با آقای ایکس کار دارم؛ هم ناهارش را کوفت کرده است، هم بیکار است هم دارد مثل سگ ولگرد پرسه میزند... اما میگوید بعد از یک بیا...
بعد از یک میروم... به جای اینکه در دفتر کارش باشد، آستین ها را بالا زده دارد در حیاط خوابگاه ماشین دوستش را تعمیر میکند و دست آخر هم بعد از تمام شدن، با اینکه هنوز وقت اداری تمام نشده می گوید شنبه بیا...
بحث این نیست که خارج بهتر است. ندیده ام و نمی دانم ایکس هایش الاغ تر از این الاغ هستند یا نه. اما کسی که روی میخ نشسته به خیال اینکه جاهای دیگر هم نکند میخ کاشته باشند، روی میخ نشسته باقی نمی ماند. برمیخیزد.
نه مغزیم نه رفتن دانشجو حتی اگر مغز باشد فرار مغزهاست. برنگردد، چرا! این روزها که دارم سایتهایشان را چک میکنم یک بخش دارند به اسم «تحصیل در خارج» خارجِ خودشان! یعنی تمهیداتی می اندیشند که دانشجوهایشان برود خارج از کشورشان درس بخواند.
اصلا به قول (مضمون) رضا امیرخانی اگر علممان بومی باشد چه فرقی دارد فیزیک دانشمندمان کجا باشد. کدام حوزه علمیه ای در قم از این ترسیده که طلبه اش در نیویورک تبلیغ کند؟!
تهران، شریف، بهشتی، امیرکبیر شده اند کالج های برون مرزی دانشگاه های غرب و اینجا برای اینکه اتاق خوابگاهت را اوکی کنی مجبوری پاچه خواری یک الاغی را بکنی که معلوم نیست از کدام جهنمی دخول کرده در دانشگاه و معلوم نیست کدام خدا را مرید است. لعنت الله علیه.
در به در دنبال بهانه ای برای ماندنی و الاغ ها جفتکشان توی حلقت است.