بتی که باید بشکند.
شنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۳۰ ق.ظ
در پست قبل از تغییر خیلی چیزهای بیرونی و درونی نوشتم. بخشی از مواضعی که در همین وبلاگ داشته ام را دیگر قبول ندارم. برخی چیزها را دارم از درون سیستم میبینم. همواره بیشتر وانمود بوده اند تا واقعیت. یک غم دایمی رسوب کرده کف دلم. توی دلم جشن و پایکوبی هم باشد کفپوشش همان غم است. جنگ حق و باطل توی سرم دایم خون به پا میکند؛ دایم توی سرم مناظره و میز گرد برپاست. با کمپلکسی از حق و باطل های دایم به هم چسیبیده طرفم همیشه باهم بیان شده اند و الان تفکیک بسی سخت و انرژی فرساست.
واقعا کجای جهان ایستاده ایم ما؟ کجای تاریخ؟ چرا این جای جهان و اینجای تاریخ فهم مشکلات این همه استدلالات فلسفی و پایگاه بسیجی می طلبد؟
این حجم از بی سوالی در جمعیت مذهبی و ضدمذهبی از کجا آمده؟ چرا همه چیز قبل از سوالش پاسخش تدریس شده؟
معلوم است آشفته ام؟
- ۰۱/۰۶/۱۲
به شکل حال به هم زنی موافقم.
و اونلی لچندز نو که چرا حال بهم زنه.