اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

تحلیل روشنگر نیست؛ خبر، شاید!

دوشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۱، ۰۱:۲۸ ق.ظ

صحنه جرم

از مقابل خانه ای که مردم دورش جمع شده اند رد می شوید. کنجکاو می شوید. روی پنجه  می ایستید و به سختی داخل را میبینید. روی زمین خطوطی میبینید که انگار دور چیزی کشیده شده اند. 

تفکری استدلالی دارید؛ شأن خود را بالاتر و زمان خود را شلوغ تر از پرداختن به مصادیق (!) می دانید. ضمن اینکه اخبار ضد و نقیض اند و زیاد. از هر دهانی روایتی خارج می شود.  عده ای می گویند آدمی کشته شده. عده ای می گویند خط را دور یک شامپانزه کشیده اند. عده ای خلاقیت گروهی از مهندسان رباتیک را پیش می کشند که خطوطی به شکل یک پریمات (انسان، میمون و...) برای تست ربات تعقیب خطشان روی زمین رسم کرده اند. عده ای صحبت از یک صحنه جرم آموزشی برای دانشجویان جرم شناسی می کنند. عده ای می گویند اصلا خطوط دور «یک» موجود کشیده نشده. مجموعه ای از اشیا کنار هم (به عمد یا اتفاقی) به شکل یک پریمات  چیده شده اند و کودکی بازیگوش گچ به دست دورشان خط کشیده.

و کلی روایت عجیب دیگر.

دلتان نمی آید روایت معمول کشته شدن یک انسان را به خود بقبولانید. دوست صمیمی تان را لای جمعیت می بینید. معتقد است صحنه مربوط به چیده شدن اشیا کنار هم به شکل یک انسان و دور خط کشی توسط یک کودک است. روایت عجیبی است. اما معمولا از پسرعمویتان حرف دروغ نشنیده اید. ضمن اینکه چنین روایتی با جو آرام شهر کوچکتان همخوانی دارد. هر چه قتل دیده اید توی فیلم ها بوده. داخل شهر، سالهاست قتلی در کار نبوده.

او نیز البته آن چیز را که بدان معتقد است شاهد نبوده. ولی تحلیل هایش با صحنه همخوانی دارد. تحلیل می کند که کودکی بازیگوش هر روز آن حوالی بازی میکرده. راست می گوید. پدرش بلاگر دائم الخمر آشپزی است و چاقوی روی میز می تواند ابزار کارش و شیشه های روی میز ابزار نوش اش باشند. هیچ عدم انطباقی بین صحنه و حرف هایش وجود ندارد. می گوید آشپز مست، از سر ماجراجویی و به قصد سرگرم کردن فالوور هایش لوازم آشپزخانه را شبیه یک آدم چیده روی زمین. شاخه های کرفس را شبیه دست ها، تخته بزرگ گوشت را شبیه سینه، کلم بزرگ را شبیه سر و...  و فرزند بازیگوشش بی خبر از آنچه در صحنه جنایت معمول است دور اشیا خط کشیده و نهایتا به مرور با انجام آشپزی به وسایل نیاز شده و یکی یکی از روی زمین جمع شده اند.

دوستتان آنچه می گوید را ندیده. اما آدم باهوشی است. همیشه بوده. تحلیل هایش هم با صحنه پیش رو مو نمی زند. و مهمتر از همه اینکه باور به چنین روایتی متضمن این است که قرار نیست مرگ شومی را در شهر کوچکتان به خود بقبولانید. این عالی است. عین آرمانِ آزمان شهرتان است/ می گوید اصلا شاید آنچه کف زمین چیده شده لوازم آشپزی هم نبوده، پدر بی هوش از فرط مستی بوده. جالب است. این هم با صحنه مطابق است. شاید بهتر است بگوییم اصلا روایت دیگری نمی تواند چنین صحنه ای را توجیه کند. قتل؟ دیوانه شده اید؟ اصلا چاقوهای صحنه های قتل همیشه خونی اند. شیشه های صحنه های قتل همیشه شکسته اند. حرفهای دوستتان خیلی به دلتان می نشیند. 

عاشق این روایتید. عده ای به مخالفت داد میزنند و از حضور یک جسد داخل خطوط سفید حرف می زنند. از یک قتل. آرمان شهرتان پاک تر از وقوع یک قتل است. از کودکی از هر چه قتل است متنفر بوده اید. اصلا رئیس پلیس قبلی شهر را چون جلوی قتل های پی در پی را نمیتوانسته بگیرد از سمت خودش به کمک مردم عزل کرده اید و چنین آرمان شهری ساخته اید.

هر که در دفاع از روایت یک قتل جدید در شهر دفاع می کند از او بیزار می شوید. آن ها هم وقوع قتل را ندیده اند. اما خب. هر چه خط روی زمین دیده اند دور یک جسد بوده. تحلیل های مضحکی می آورند که مثلا پلمپ بودن خانه حکایت از قتل دارد. یا مثلا آثار خون پاک شده روی کف زمین و روی چاقو کشف شده است. همه شان چرت می گویند. نمیدانید کِی این مردم آرمان ستیز شدند. دوستتان و پیروان که حالا تعدادشان کم هم نیست تحلیل می کنند که خون روی چاقو می تواند مربوط به خون گوشت های گوساله خریداری شده آشپز باشد. یا مثلا اینکه مستی باعث شده اشتباهی دستش را کمی ببرد. بد حرفی هم نیست. کدام حرف دوستتان راجع به صحنه اشتباهی بوده اینم هم باشد. راست می گوید لابد. آدم صادقی است. با سواد هم که هست. 

عجیب است. در جمع مقابل هم آدم های با سواد زیادند. صادق نیز. هرچند جناح دوستتان اعتقادی به سواد و صداقت گروه مقابل ندارند. آنها نیز صداقت و سواد این ها را قبول ندارند. صحنه عجیبی شده. گیج شده اید. مانده اید وسط. هرچند بعید است آدمی در آرمان شهرتان مرده باشد. اما آنچه آنان می گویند هم با صحنه تا حدودی مطابقت دارد.

تحلیل ها را بریزید دور. آن حوالی دنبال دوربین مدار بسته بگردید. تمام روایات جوری چیده شده اند که آن خط سفید را توجیه کنند. اما از همه این روایت ها فقط یکی محقق شده. این مصادیق و «خبر» های داخل دوربین ها هستند که قرار است روایت درست را انتخاب کنند. وگرنه با تحلیل که هر روایتی را می شود داخل آن خطوط سفید خواباند. 

پ ن: راستی، اگر شهری خیالی بود و افرادی مسئول برقرار ضوابط آرمانی آن، مرتکب قتل می شدند؛ داخل خطوط سفید به جا مانده، برای پوشاندن حقیقت، چه روایتی میخواباندند. آنجا هم روایت آشپز مست را انطباق نمی دادند با چنین صحنه جنجالی؟ اینجا چرا آن شهر خیالی نباشد؟

  • ۰۱/۱۰/۱۹
  • محمد رنجبر دیلمقانی

نظرات  (۱)

  • فاطمه قلی‌پور
  • ممنون.

    پاسخ:
    خواهش میکنم!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی