اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان
۱۱
آذر

دغدغه این روزهایم که مدام درون سرم می چرخد همین فکر کردن و فکر نکردن است. چند روز پیش پس از اینکه اینترنت های خانگی برگشته بودند یکی از دوستان هم دانشکده ای ام در گروهی 30 نفره ی تلگرامی پیامی فوروارد کرد که در چند روز پیش جستجوی کلمه مهاجرت در ایران چندین برابر شده. گواه ادعا هم تصویری از نمودار گوگل ترندز بود. تصویر از 19 نوامبر حکایت میکرد. کاری که کردم چک کردم ببینم 19 نوامبر دقیقا به تاریخ آدمیزاد یعنی کِی. میشد دوشنبه ی دو روز پس از گرانی بنزین. یعنی دقیقا وسط قطعی اینترنت. زمانی که تقریبا 99 درصد ایرانی ها اینترنت نداشته اند که هوای مهاجرت جویی در گوگل به سرشان بزند. کانالی که پیام از آن فوروارد شده بود که حالش معلوم بود. بحثم این دوست است. 

این فکر نکردن از کی شروع شد؟

نمیدانم. از قدیم بود. از همان زمان که یک چرت اطلاعات می نوشت یک چرت کیهان. روزنامه ها اگر خوردن شلغم و اسفتاج تجویز نمیکردند از همین نوع چرت و پرت ها میدادند. ولی یک فرق اساسی وجود داشت. سرعت! سرعت انباشت داده قدری نبود که انسان ها فرصت فکر نکردن داشته باشند. اوج بدبختی از زمان ظهور فضای مجازی شروع شد.

چه باید کرد؟

نمیدانم. جامعه شناسی بلد نیستم. ولی یک درمان خانگی از جنس «شلغم بخور برا سرما خوردگیت» بخواهم تجویز کنم، میگویم زنگ گوشی ات را تنظیم کن ساعت فلان، گوشی ات را خاموش کن، اینترنتت را بکُش، یک ساعت بنشین و فکر کن بعد شیرجه بزن توی اینترنت. ولی یادت باشد که اوایل چون داری تازه وارد این دنیا می شوی 1 ساعت هایت به شدت خالی و مسخره خواهند بود. ولی عیب ندارد. ادامه بده. از یکجایی به بعد مغزت یادش می آید فکر کردن چگونه است.

یا علی.

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۰۹
آذر

تا یک نقطه ای ضد حق ها تلاششان بر این بود که باطل خود را به اسم حق قالب کنند. الان هم هستند؛ ولی تعداد نسبی شان به شدت کم است. از یک نقطه به بعد باطل ها دیدند اینقدر زحمت لازم نیست... از همان روز بود که ضدحق ها «فکر نکردن» را ترویج کردند.

---

جواب همه سوالاتی که برای یافتن حق  لازمند آن بیرون هست. فقط مردم به شدت... فکر نمی کنند.

شاید بتوان گفت مفقوده ترین حلقه مشترک بین جوامع مختلف در جهان همین باشند. اغلب مردم فکر نمی کنند.

---

در همین باب بند دوم وصیت نامه ام را بخوانید.

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۲۵
آبان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • محمد رنجبر دیلمقانی
۱۷
آبان

گور بابای خدمت. خدمت به کشور اولویت چندمِ حضور یا مهاجرت یک نخبه از بعد فردی است.  دولتِ سیاست گذار البته که در حالتی عام (mass) باید که نخبگانش را برای خدمتشان برای کشور نگه دارد. اما این اصلا و ابدا ایده آل یک سیاسگذار نباید باشد که نخبگانش کل عمرشان را بمانند داخل کشور و بیرون نروند. نه برای تحصیل نه برای ماندنِ بعد از تحصیل. برای خود نخبه نیز؛ آنچه ماندن و رفتن را از هم متمایز می کند نه کشور محل تحصیلش است، نه کشور بعد از تحصیلش و نه خدمتش حین این دو دوره.

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۱۱
مهر

ازدواج، می تواند نقطه عطف مسیر باشد. خاستگاه تحول باشد. شاید به دو دلیل؛ اولی، اینکه کسی را به همراهی می گیری و همراهش می شوی تا حواسش به تو باشد تا هر وقت نوسان کردی دستت را بگیرد و کمکت کند به تعادل برسی و چنین نیز تو باشی برای او. دومی هم اینکه کلا انسان همیشه دنبال "اتفاق" است تا بهتر شود؛ شلختگی هایش را بکاهد، افکارش را سامان دهد، کتاب های نخوانده اش را بخواند و چه می دانم شاید ماشین نداشته اش را ببرد کارواش. این اتفاق می تواند «وقوع فردا» باشد، «شنبه» باشد، «سرِ برج» باشد، «وقوع سال جدید» باشد، «قبولی در دانشگاه»، «سکنا در شهری جدید» باشد و الخ... و چه اتفاقی بهتر از «ازدواج» برای کاهش شلختگی های زمانی و مکانی و ذهنی و علمی.

تمامیت خواهی و کمال طلبی و چه میدانم برخی طبایع انسانی شاید شما را هم چون بر آن می دارد که وقتی پای دو-سه نُت از گیتاری، ویولونی، پیانویی می نشینید دوست داشته باشید برای خودتان یانی شوید، وقتی به تماشای نقاشی هایی در نمایشگاهی می روید دوست داشته باشید ونگوک یا پیکاسو شوید، و دوباره چه میدانم، در موقعیتی میلاد دخانچی، در موقعیتی مهدی گلشنی، در موقعیتی قاسم سلیمانی، در موقعیتی محمود حسابی، در موقعیتی لینوس توروالدز (!)؛ حالا چمران و آوینی و کاظمی آشتیانی و شهریاری و احمدی روشن و متوسلیان به کنار! (و دوباره زیر آن پل روگذر توی بزرگراه چمران تهران عکس های شهدا را نونوار کرده اند و دوباره متوسلیان را شهید خوانده اند) و الی ما شا الله در هر موقعیتی یاد کارهایی که همیشه دوست داشته اید انجام دهید تا یکی از اینها شوید و یا کارهایی که زین پس باید انجام دهید تا یکی از این ها بشوید می افتید.

ولی دقیق و منصفانه که می نشینید و کلاهتان را قاضی می کنید اولین و جالب ترین چیزی که باید به ذهنتان برسد این است که خود آدم های موفق (یا حداقل غبطه آور) کِی کپیِ هم بوده اند تا شما هم بخواهید کپی شان شوید؟ کِی گلشنی کپیِ محمود حسابی شده و کِی شهریاری شده کپیِ احمدی روشن یا برعکس؟ و البته که هر کدام خواسته شبیه آن یکی موفق ها (نه الزاما آنچه لیست کرده ام) بشود و البته که از هر کدام تکه ای را آنِ خود کرده و تماماً عین کسی نشده است.

البته که شاید کنسرت فرزاد فرزینی بنشینی و به زور داد و هوار ها و کف و سوت ها لحظه ای غبطه خواننده بودن بخوری ولی بیرون که آمدی ببینی نه صدایی داری و نه علاقه ای. ولی همیشه چنین نیست... واقعاً دوست داری شبیه احمدی روشن شوی و یا چمران...

و اما بعد...

ازدواج بعنوان همان نقطه عطف برایم حادث شده است و شاید به جو و به طول دو روز و شاید واقعاً دایمی میخواهم این شلختگی ها تا حدودی جمع و جور کنم و (مثلا) یک سال نقطه مثبت مهدی گلشنی به ما هو فیلسوف علم را محوریت تلاش هایم قرار دهم، (مثلا) یک سال قاسم سلیمانی به ما هو سرباز و  مدتی لینوس توروالدز به ما هو برنامه نویس.

دقیقاً یعنی چه؟

سرباز و علم شناس و ادیب و دانشمند شدن هر کدام سیری دارد و هر کدام زمان مناسبی. البته به موازات هم و البته با تمرکز روی یکی در هر بازه زمانی. به همین سبب در صددم در صفحه ای جداگانه که اینجا ایجاد کردم برای هر کدام از محور ها سیری و لیستی از آن چه باید انجام داد و آنچه باید خواند و دید و شنید هم برای خودم لیست کنم هم اینکه شاید شما هم برایتان جالب بود از لیست چیزی انتخاب کنید و بخوانید و ببینید.

  • محمد رنجبر دیلمقانی