اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

۲۲۱ مطلب توسط «محمد رنجبر دیلمقانی» ثبت شده است

۰۳
فروردين

من هیچ وقت هیئتی نبوده ام. همین 3-4 باری که در عمرم هیئت رفته ام بخاطر این بوده که میزبان هیئت هفتگی فامیل و آشنایمان بوده و بخاطر او رفته ام هیئت. اصلا همه دلمردگی های این روزهایم شاید برای اشک هایی است که در هیئت نریخته ام. اصلا شاید اگر کمی جرئت داشته باشم می گویم همه دلمردگی ها و هم و غم های عمرم بخاطر اشک هایی است که برای حسین نریخته ام.

به جبران همه هیئت هایی که نرفته ام و اشک هایی که در مجلس ابا عبدالله (علیه السلام) نریخته ام، علاوه بر تلاش هایم برای رفتن به مجالس امام حسین علیه السلام، گوشه‌ای از خانه آینده ام را سیاهپوش می‌کنم و هر وقت دلم گرفت هندزفری می گذارم و شاید نوحه بس کن رباب حسین سیب گوش می کنم و شاید هم هندزفری را در می‌آورم و با فائزه گریه به گریه می‌شویم، دلمان باز شود و زندگی مان رنگ بگیرد.


می گویند دلمان گرفت از بس 365 روزِ سال وفات است و نوحه سرایی... می گوییم یک آمار از روان‌درمانگرها بگیرید ببینید چند درصد افسرده ها گریه کن حسین بوده اند و چند درصد مستمع شادهای شاز!؟

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۰۳
اسفند

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۱۴
دی

در فواصل زمانی 10 تا 15 دقیقه یکهو شهادت سردار یادم می افتد و یکهو باورم نمیشود و یکهو همه خبرها و اتفاقات را از دیروز 7:24 که مطلع شدم برای خودم استدلال می آورم تا باورم شود و باورم می شود و دوباره 10-15 دقیقه بعد روز از نو روزی از نو.

7:24 دقیقه صبح، بیدار شدم و دوستم که در تخت پایینم - خوابگاه - خوابیده بود، دیدم دارد گریه می کند. بی صدا گریه می کرد که دوست سوممان بیدار نشود. گفت حاج قاسم... 

مبهوت و ناهوشیار و منگ خواب گفتم ای وای.. الله اکبر. ناباورانه تبلتم را که کنارم می گذارم برداشتم و یک راست گوگل و یک راست سرچ نام مبارکش.

تلخ ترین نوعی از خبر که می توانستم در گوگل بخوانم، اولین نتیجه گوگل، که صفحه انگلیسی ویکی پدیا بود که چند خط اولش را بدون اینکه باز کنم در همان صفحه دیدم... Qasem Soleimani ... was an Iranian major general نمی دانید آن was لعنتی چقدر مثل پتک کوبید روی سرم. نه تنها خبری که دوستم بهم گفت را تایید کرد، که بیشتر، ماندن او را آنگاه که ما در حال رفتنیم کوبید روی سرم. کوبید که دیگر سردار در بینمان نیست.

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۰۷
دی

از چه می رنجیم؟

هفت روز از تجمعی که برای مخصوص استادان شدن آسانسور دانشکده راه انداختیم می گذرد و علی رغم قولی که رئیس دانشکده تحت فشار به عمومی شدن دوباره آسانسور داد، کماکان آسانسور به شکل خصوصی باقی مانده است.

به عنوان کسی که اتاقم در خوابگاه در طبقه دوم قرار دارد و عادت دارم پله ها را دو تا دو تا و حتی سه تا سه تا بپرم بالا و پایین و از بالا پایین رفتن در پله ها لذت ببرم و بعنوان کسی که در ایستگاه های مترو و پل های عابرپیاده اکثرا به جای سکون روی پله های برقی روی آن ها راه میروم و به عنوان کسی که هر جا آسانسور باشد برای 1 یا دو طبقه دوست ندارم منتظر آمدن آسانسور باشم و از پله ها استفاده می کنم، ذات «پلکان» برایم آزار دهنده که نیست هیچ، در مواردی لذت بخش هم هست.

فضای حاکم بر دانشگاه فضای «بد»ی نیست، دوست دارم اسمش را فضایی «زشت» بگذارم! فضای حاکم بر دانشگاه به شدت «زشت و زننده» است.

در فضایی بد اکثر کارمندان به وظایف خود عمل نمی کنند و طبق پارامترها مدام شاهد کاهش سطح علمی دانشگاه هستیم. در چنین فضایی پارامترها حاکی از پسفرتند و نزول و سقوط... در چنین دانشگاهی وقتی دانشجویی لب به اعتراض بگشاید هر شنونده ای به او حق می دهد و به حقانیت اعتراضش ایمان می آورد.

به شخصه اعتقاد دارم آنچه که دانشجوها را به سمت نا امیدی، رخوت، نهایتا مهاجرت وا میدارد، سطح علمی و اساتید و سیاست های پارامتریک حاکم بر دانشگاه نیست؛ به بیان دیگر دانشجو از دانشگاه «بد» به در نمی رود، از دانشگاه زشت است که دانشجو فرار می کند.

دانشگاه زشت یعنی چه؟

در دانشگاهی که فضای غالب بر آن زشت است بخواهی موارد آزاردهنده را لیست کنی، هر مورد را که نوشتی به عقل خودت شک میکنی که همین؟ داری به خاطر ساعت سرویس و بدرفتاری سرپرست جزء بلوک و بدلحنی رئیس دانشکده و فرافکنی های معاون دانشجویی در مورد آفت های نخودی که از لای آبگوشت شب بیرون آمده اند و آسانسور تگ دار شده از کشورت در می روی؟ تو اینی؟ کسی که آزرده از آسانسور از کشورش در می رود؟

در چنین دانشگاه زشتی مدام اعصابت از نگاه های مزخرف مسئولین خرد است و ریز تر که میبینی متوجه می شوی مسائل به درد نخور تر از در رفتن هستند ولی دست خودت نیست، مدام اعصابت از چنین نگاه های متعفنی که نه به اندازه کافی درشت هستند که به دیوان عدالت اداری شکایت کنی و نه به اندازه کافی ریز که بتوانی نادیده بگیری شان.

دلزده در می روی که حالت بهتر شود. و مسئول الاغ هیچ وقت نمیفهمد که تاثیرش در روانت بیشتر از علم استاد است و دانش کسب کرده ات. این می شود که وقتی دانشگاه تعطیل می شود دانشجوهای خوابگاه میریزند حیاط خوابگاه و با شعار هایی مثل عمو زنجیرباف و... 2 ساعت با چرت و پرت خودشان را خالی می کنند و عده ای موج سوار، 55 ثانیه شعار ساختار شکن می دهند و برای بی بی سی خوراک و برای پناهندگی شان مدرک درست می کنند.

همین می شود که بیمارانی در دانشگاه پرورش می یابند که بتوانند اطلاعیه را روی دیوار آتش بزنند و عقده خودشان را خالی کنند.

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۱۱
آذر

دغدغه این روزهایم که مدام درون سرم می چرخد همین فکر کردن و فکر نکردن است. چند روز پیش پس از اینکه اینترنت های خانگی برگشته بودند یکی از دوستان هم دانشکده ای ام در گروهی 30 نفره ی تلگرامی پیامی فوروارد کرد که در چند روز پیش جستجوی کلمه مهاجرت در ایران چندین برابر شده. گواه ادعا هم تصویری از نمودار گوگل ترندز بود. تصویر از 19 نوامبر حکایت میکرد. کاری که کردم چک کردم ببینم 19 نوامبر دقیقا به تاریخ آدمیزاد یعنی کِی. میشد دوشنبه ی دو روز پس از گرانی بنزین. یعنی دقیقا وسط قطعی اینترنت. زمانی که تقریبا 99 درصد ایرانی ها اینترنت نداشته اند که هوای مهاجرت جویی در گوگل به سرشان بزند. کانالی که پیام از آن فوروارد شده بود که حالش معلوم بود. بحثم این دوست است. 

این فکر نکردن از کی شروع شد؟

نمیدانم. از قدیم بود. از همان زمان که یک چرت اطلاعات می نوشت یک چرت کیهان. روزنامه ها اگر خوردن شلغم و اسفتاج تجویز نمیکردند از همین نوع چرت و پرت ها میدادند. ولی یک فرق اساسی وجود داشت. سرعت! سرعت انباشت داده قدری نبود که انسان ها فرصت فکر نکردن داشته باشند. اوج بدبختی از زمان ظهور فضای مجازی شروع شد.

چه باید کرد؟

نمیدانم. جامعه شناسی بلد نیستم. ولی یک درمان خانگی از جنس «شلغم بخور برا سرما خوردگیت» بخواهم تجویز کنم، میگویم زنگ گوشی ات را تنظیم کن ساعت فلان، گوشی ات را خاموش کن، اینترنتت را بکُش، یک ساعت بنشین و فکر کن بعد شیرجه بزن توی اینترنت. ولی یادت باشد که اوایل چون داری تازه وارد این دنیا می شوی 1 ساعت هایت به شدت خالی و مسخره خواهند بود. ولی عیب ندارد. ادامه بده. از یکجایی به بعد مغزت یادش می آید فکر کردن چگونه است.

یا علی.

  • محمد رنجبر دیلمقانی