اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان
۱۵
ارديبهشت

چند روز پیش انتخابات یکی از تشکیلات های دانشگاه به اسم جامعه اسلامی دانشجویان بود و من حدود یک ساعت در مهندسی آن شرکت کردم. بله؛ دقیقا مهندسی بر اساس یک لیست که از مقرّ کثیف آن آمده بود. داشتم با خودم فکر میکردم که چرا برای اولین بار در عمرم روی یکی از اصولم پا گذاشتم در مهندسی یک انتخابات نقش آفریدم. 

فکر کردم شاید به خاطر این بوده که یک بار برای همیشه اثبات کنم این تشکیلات تا زمانی که وابسته است به ام الفسادی به اسم اتحادیه، قرار نیست کاری از پیش ببرد همه چیز با مسخره ترین مهندسی ها از همان ام الفساد تعیین می شود. اما خوب که فکر کردم دیدم به این دلیل این کار را نکردم. کلّی فکر کردم تا یادم افتاد چه حسی آن روز داشته ام.

من عادت ندارم در «انتخاباتی» دوست داشته باشم مهندسی شود. ولی ماه هاست که با گوشت و خونم متوجه شده ام در جای جای این تشکیلات از انتخابات ام الفسادش گرفته تا تک تک دفاترش انتخابات بی معنی است. وقتی متین مننظمی دبیر کل اتحادیه دو سال پیش از روی طومار، در حضور رهبری روخوانی می کند «جامعه اسلامی دانشجویان، به عنوان بزرررگترین تشکیلات دانشجویی» خیلی بیشتر از من میداند که چنین تشکیلاتی با آن ساختاری که دائم وانمود می شود، وجود خارجی ندارد. البته که اینطور است و چنین تشکیلاتی واقعاً وجود خارجی ندارد. تنها مجموعه ای ثابت از دانشجویان نشسته اند آن بالا و با مهندسی و کثیف کاری یک به یک دفاتر دانشگاهی شان را میچینند تا تابستان بیایند و به خودشان رای بدهند. جامعه اسلامی دانشجویان، نه برای من که کلا، سال هاست مرده است. شاید اصلا زنده نبوده! این را باید از محمد نصر پرسید که انگیزه اش واقعا چه بوده. ولی قطعا از اولین باری که اتحادیه اش را بی ارزش های بی عمق پرکردند این گونه شد. تک نفس هایی هم که در برهه هایی، صاعقه طور در دوران افرادی چون زینلیان کشیده از ساختار نبوده، از شخص بوده.

در این تشکیلات مرده، اگر هم در سال اخیر در چند برنامه آن شرکت کرده ام، یک دلیل بیشتر نداشته و آن هم استقلال نسبی دفتر دانشگاه بهشتی از اتحادیه بوده و بس. بخاطر افرادش از جمله کمیسیون سیاسی که همه هم و غمش کار بوده و نه بازی های اتحادیه.

روزی که داشتم به افراد می گفتم که به فلانی رای بدهند و به فلانی رای ندهند هیچ حسی از «انتخابات» برایم متبادر نمی شد؛ انتخاباتی وجود ندارد. چنانچه ساختار پایین به بالایی وجود ندارد. و چنانچه تشکیلاتی وجود ندارد. آنچه باقی است طیفی معدود از افراد بی بنیان است که به خاطر تمرین کثافت کاری جمع شده اند یک جا و سیاسی بازانه بالا می آیند و دچار سیاسی بازی شده و پایین می روند. حامد عبیری اگر یک روز با لیستی مسخره و کثیف در کنگره مشهد، با اینکه هیچ کسی او را نمی شناخت، در یک انتخابات به ظاهر کشوری بالا آمد، امروز با لیستی مسخره تر در یک انتخابات درون دانشگاهی به قعر می رود.

این بازی تشکیلاتی است که وجود خارجی ندارد. امیدوارم پیام یک ساعت مهندسی ام را رسانده باشم. بعد از 3 سال گلو پاره کردن، شاید این کثیف کاری تنها راهش بوده باشد.

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۰۵
ارديبهشت

بچه تر که بودم وقتی توی رساله مراجع می دیدم نوشته پخش یک موسیقی از صدا و سیما ملاک شرعی بودن آن نیست، در دلم می گفتم، خب مملکت اسلامی است، صدا و سیمایش هم اسلامی است، چرا سر نخ به این سر راستی را مراجع از مردم می گیرند.

زمان گذشت و صدا و سیما که به تبع گرم شدنش لایه لایه لباس هایش را کند و مسئولانش یا استحاله شدند و یا خود واقعی شان را نشان دادند دیدیم نه مراجع مثل اینکه دوراندیشانه چنین سرنخی را از دست مردم می ربوده اند.

روی سخنم نه با صدا و سیماست نه با مراجع. البته باید با این ها بود. اما دروغ چرا، بی خیالشان شده ام. 

یادم نمی آید از کِی، بگوییم 3 ماه. 3 ماه است که «برنده باش» روی آنتن می رود. نه این را اینجا نگه دارید. قبلش یک چیز دیگر بگویم. یک پانل اعلانات در یک مدرسه 3 کلاسه فرض کنید. حال یک عکس مثلا طبیعت فرض کنید. حال بروید با مدیر مدرسه صحبت کنید که اجازه بدهد آن طبیعت را بچسبانید در پانل. در سلسله مراتبی 7 مرتبه ای 8 نامه خواهید چرخاند تا محتوای عکس را تایید کنند و اجازه دهند آن را بچسبانید آن جا. طی چنین سلسله مراتب و فیلتر هایی، لابد، پروپوزال یک برنامه تسلیم مقام محترم صدا و سیمای جمهوری اسلامی می شود و برنامه ای به نام «برنده باش» تصویب میشود. 

مرحبا به فیلتر ها و فیلترچی ها

 

3 ماه است برنامه روی آنتن است (عددی فرضی! و البته تقریبی).

یک مسلمانی پیدا می شود یک نامه میزند به دفتر آیت الله مکارم شیرازی. صراحتا اعلام میشود که «برنده باش» قمار است. سوال اینجاست؛ مرجع محترم، آیا بیت شما تلویزیون ندارد که تا بحال منتظر نامه مردم بودید تا بگویید برنده باش قمار است؟ وقت ندارید تلویزیون ببینید؟ افرادی در مجاورتتان نیستند که کارشان رصد و گزارش دهی در مورد جامعه به شما باشد؟

مرحبا به مراجع

 

روابط عمومی محترم صدا و سیما جمهوری اسلامی ایران، در یک جمله طلایی نه سیخ را می سوزاند نه کباب را. نمی گوید ما به حرف مراجع گوش نمی دهیم، میگوید سوالِ سوال کننده ناقص بوده و جوری پرسیده که ماجرا غلط جلوه کرده به مرجع. اصلا بگذارید خودش با جملات خودش بگوید: «فرض مطرح‌شده در سوال استفتا کامل نیست و طبیعتاً فرض ناکامل، جایگاه سوال را مخدوش می‌سازد». زِر می زند. یک سرچ ساده بزنید متن نامه را ببینید. اگر یک نقصی دیدید اسم مرا بگذارید «عبدالعلی علی‌عسکری»

مرحبا به روابط عمومی

 

40 سال است از انقلاب می گذرد. پوستمان را از پول های کثیف حاصل از اقتصاد شاهنشاهی بچسبانیم به استخوانمان و دوباره از اقتصادِ بعدِ انقلابی فربه شویم... عبس است. هر چیزی از نظام غیر اسلامی این مملکت پاک شود، اقتصادش هنوز همان اقتصاد کثیف است.

مگرنه اینست که شکم های پر شده از حرام... بگذریم؛ بعضی جمله ها را باید ناتمام گذاشت.

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۰۴
ارديبهشت

نشد. تقریبا دلیل محکمی برای نرفتن وسط راه سبز شد. بعدا خواهم گفت.

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۰۱
ارديبهشت

حدود ۱۴ ماه پیش در اوج درگیری هایم با سید مسعود حسینی رئیس دانشکده‌مان سر خواسته های غیر قانونی اش از انجمن علمی (که من دبیر آن بودم) علاوه بر یکی دو پست ناشی از انزجار در وبلاگم، در بیوی تلگرام هم نوشتم « نمی داند طول مدت دانشجویی من قطعا از ریاست او بیشتر خواهد بود... ». با اینکه طبق تجربه این را نوشته بودم ولی هیچ قرینه ای مبنی بر تحقق این گزاره نبود. آن روز من دانشجو بودم و او رئیس دانشکده. امروز اول اردی‌بهشت ماه ۹۸، نیمه شعبان ۱۴۴۰، من هنوز دانشجویم ولی سید مسعودحسینی دیگر رئیس نیست. موثق ترین منبع دانشگاه خبر عزلش را داد.

هر چند دکتر شیدایی، رئیس جدید، را نمیشناسم و تضمینی بر صد بدتر نبودن او نیست، ولی همین اثبات ناپایداری ظالمان و احمقان یاری‌گر تحمل لحظاتی است که احمق ها جولان دهند.


و چه قدر من خوشحالم... از اینکه وعده صادقه ناپایی ظالم به وقوع پیوست و از اینکه دیگر سید مسعود رئیس دانشکده مان نیست. دقیقا یک هفته پس از اینکه من مسئول بسیج دانشکده شدم و همه یک هفته عزای این را داشتم که با آن سابقه درخشانی که ارتباطاتمان با هم دارد، قرار است چگونه تعامل کنیم.

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۲۹
فروردين

بعضی از هفته ها برای اینکه بتوانم در محیط جدی تری مطالعه کنم به جای سالن مطالعه خوابگاه می آیم سالن مطالعه دانشگاه. طبیعتا دانشگاه تعطیل است و تک و توک دیده می شوند کسانی که یا مثل من آمده اند سالن مطالعه یا همایشی چیزی. ولی سوژه بحثم 30 تا 40 ساله هایی است که معمولا جلو و داخل دانشکده مدیریت می چرخند و در حال رفت و آمد به بوفه-رستوران دانشگاهند. از آنجایی که دانشکده مدیریت روبروی ساختمان فناوری اطلاعات (که سالن مطالعه اصلی دانشگاه هم در آن است) قرار دارد بالاجبار باید چشمم به جمالات این رفقا روشن شود.

چندش های پنج شنبه ای که فقط پنجشنبه به چشم میخورند، همانطور که گفتم، 30 تا 40 ساله های مذکر کت و شلوار پوش و مونثِ از عروسی برگشته ای هستند که طبیعتاً عمدتاً دانشجوهای دانشگاه نیستند و به بهانه دوره های MBA آمده اند تا با عرض معذرت لاس های باقی مانده دوران تحصیلشان را بزنند و باقی نمانده هایشان را تجدید خاطره کنند. اینکه چقدر هدفشان واقعا خودِ دوره است را نمی دانم، ولی اینکه طِی هر فاصله زمانی که بیرون باشی میبینی با ترکیب های جنسی 4 به 2، 2 به 4، 3 به 1 ، 1 به 3 و... چای و کافی میکس به دست بیرون بوفه ایستاده اند و یا بی توجه به قواعد تفکیکی بوفه رستوران با همان ترکیب های مذکور نشسته اند دور میز و بلند بلند میخندند و شوخی های چندش، بی مزه و لفظی میکنند خیلی از فضای «مدیریت» دورشان میکند و بیشتر تداعی کننده آن چیزی است که در فیلم های صدا و سیما به عنوان پارتی ارائه می دهند.

شنبه های پس از چنین پنجشنبه هایی بیشتر قدر هم دانشگاهی هایم را می دانم. هر چه باشند، از این تحفه رنگینک های بد مزه بهترند.

  • محمد رنجبر دیلمقانی