یک آب و صد قرص نان
پنجشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۵۳ ب.ظ
بزرگی برای بیمارستانی خواست آبسردکنی هدیه دهد برای رضای خدا.
رئیس بیمارستان گفت باید اسم مرا روی بنر بنویسند، معاون گفت باید اسم مرا هم روی خود آبسردکن بنویسند، معاون امور فرهنگی کفت، باید یک افتتاحیه به نام من برایش راه بیندازید، خبرنگار شهر گفت باید گزارشی برایش تهیه کنم بفرستم تهران، خبرگزار روزنامه شهر گفت من باید از حضار عکس بیندازم... هر کسی از این آبسردکن تکه ای نام و نان برای خودش دست و پا کرد.
روز موعود فرا رسید. آبسردکن را افتتاح کردند و عکس هایشان را گرفتند. به زرنگی خودشان می بالیدند. پیرمردی از آنجا میگذشت. جرعه ای آب طلبید. لیوانی از آبسردکن پر کردند و دادند دستش. نوشید و سپس گفت: «سلام بر حسین»
واقف، لبخندی زد و «توی دلش» شکری کرد. بیشتر از این هدفی نداشت.
- ۹۴/۱۰/۲۴