ایمان
شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۱۲ ق.ظ
آقای فیلسوف منطق دان عالم، شب و روزش شده برهان آوردن برای خودش دال بر وجود خدا... علت و معلول، نظم.. استاد دانشگاه است، فلسفه تدریس میکند. برهانی در نظرش لنگ میزند... تردید میکند.و ناگهان. ایمانی از پرتگاه پرت میشود...
مش فاضل پیرمرد پینه دوز پینه بسته، توی دهی دوردست در حوال کویر لوت، شیعه دوازده امامی است. نه علیت میداند، نه برهان نظم، نه وحدت وجود اما...
نه علم به تعریف وحدت وجود و علیت چیزی بر یقینش می افزاید و نه عدم علم به آن چیزی از یقینش می کاهد.
مش فاضل ایمانش را در جایی به نام دل، توی سینه پشت دندهها میپرورد.
- ۹۴/۱۱/۰۳