من پلیس ها را دوست دارم.
روزگاری مسیر نزدیک خانه ما محل گذر سربازان ارتش به قصد میدان تیر بود. یادش بخیر آن زمان ها همه نظامی های لباسپوش برایمان «پلیس» بودند. از آنجا که رد میشدند با چنان ذوقی صف میکشیدیم و تماشایشان میکردیم که انگار توی تئاتر شهر اتللو را به نمایش گذاشته باشند. جایتان خالی، جای الانمان خالی.
پلیس که میدیدیم لذت میبردیم. کمی بزرگتر که شدیم، یا حداقل اگر بزرگترهم نشده بودیم خودمان را به زور میخواستیم قاطی آدم بزرگها بکنیم، یاد گرفتیم که برای کلاسش هم که شده وقتی پلیس میبینیم ذوق نکنیم. بعدها نامردهای زمانه غیرمستقیم یادمان دادند که پلیس را «مامور» بخوانی بزرگانه تر است.
بعد ها بزرگ و بزرگتر که شدیم گروهی اندک از همان مامور ها یادمان دادند که پلیس ها پول حرام میخورند... کثافت ها با القای این فکر گند زدند توی همه اسطورههامان. یکی نبود بگوید که بابا مشت غلط میکند نمونه خروار باشد. اما دیگر کار از کار گذشته بود. مردم پلیس ها را دیگر مامور میدیدند. مامورانی که یک جیبشان جیب خودشان بود و دیگری جیب بیت المال. اما بخدا اینگونه نبود. نه اینکه تویشان پیدا نمیشد. اما تویشان درستکارهم زیاد بود.
حیف... حیف که بعدها تا چندسالی خود پلیس ها هم یواش یواش به خودشان تلقین کردند که مامورند نه پلیس..
چهار پنج سالی شاید مامور ها شده بودند قاطی این پلیسها و گند زده بودند توی همهی ذهنیات کودکانی که میخواستند بزرگ شدند پلیس شوند. دیری نپایید که بالایی ها جلوی این اسطوره کشی را گرفتند. سازوکاری بنا کردند تا مامور ها را از همان اولش از پلیس ها سوا کنند و بفرستند خانههایشان. پنج سال پیمانی کار کردن از همان سازوکار ها بود.
و دیگر اینکه مبادله زندان به پول را هم جمع کردند. آخر گروهی واقعا اندک از مامورها یادگرفته بودند که بعد از امنیت فروشی اگر هم گیر بیفتند یک سالی آب خنک بنوشند و پولشان را توی جیب نگه دارند و سپس برگردند سرکارشان. اما دیگر از این حاتم بخشی های بیت المال خبری نبود. این روز ها روی کاغذ امنیت فروشی معادل است با مصادره و زندان و سپس اخراج . در عمل هم که تقریبا امنیت فروشی دارد به صفر میل میکند. اگر هم باشد دچار میشود به همان حکم روی کاغذ.
دهه هشتادی ها و دهه نودی ها خوشبختند، دیگر وقتی کمی بزرگتر شدند، کسی بهشان یاد نخواهد داد که پلیس ها را مامور بخوانند بهتر است، دیگر وقتی بزرگ شدند در اینکه توی کودکی گفته اند پلیس خواهند شد تردید نمی کنند
. من هم خوشبختم، چون اگر اینجا بنویسم سردار «منتظر المهدی» را هم بخاطر اسمش، هم کارآمدی اش و هم بخاطر تیپ و کسوتش دوست دارم دیگر ابای این را نخواهم داشت که نکند فردا از پلیس بودن به مامور شدن عدول کند و آبروی وبلاگم برود.
- ۹۵/۰۱/۱۷