بادبادک باز
خالد حسینی افغانی امریکایی نشین است. اما این کتاب بیشتر از اینکه بوی سلول های توی کله یک افغانی را بدهد بوی امریکایی دارد. البته امریکایی که روی کاغذها نوشته می شود. حتی دید «همه انسانند»ی که دارد بیشتر از دید یک امریکایی هست تا یک مسلمان افغانی. بدترین چیزی که در مورد این کتاب می توانم بگویم این است که خالد حسینی در مورد شخصیت های داستانش بسیار جبارانه عمل می کند. آن هم در همه جنبه!(بدی اش همین همه است) به آنها آزادی عمل نمی دهد. تصمیم می گیرد آنها را بکشد، مبتلایشان می کند به سرطان... در عرض دو خط. می کشد. تصمیم میگیرد خوبشان کند وادارشان می کند به نماز. تصمیم می گیرد امیر را به کابل بازگرداند برای نجات سهراب؛ وقتی می بیند امیر اهل این کار ها نیست پدرش را وادار به دزدی می کند. سهراب را - در حالی که اهل این کار ها نیست - به زور مرتکب خودکشی می کند
یا اصلا کیف داستان به این است که داستان نویس هم از آینده شخصیت هایش خبر نداشته باشد.
+توی نرم افزار ها و اپ های موبایلی وقتی قسمت نقل قول های کتاب ها را مرور می کردم جملات بسیاری از این کتاب به چشمم میخوردند. این بود که یک باید بخوانمی توی ذهنم درست شده بود برای خواندنش. در نمایشگاه کتاب 96 شاید برای اولین بار (یادم نیست) بهش برخوردم.انتشارات نوید ظهور که یکم بوی بازاری بودن میده. اما فارغ از انتشارات، صحافی کتاب خوب و ترجمهش انصافا قشنگ بود. بوی ترجمه نمی داد.
- ۹۶/۰۴/۲۴