Missdom
سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۶:۱۶ ب.ظ
Y'know what? I do do miss you. My days are going worse and worse... I'm getting further and further from you. Do u believe, I Don't remember you face, neither your voice... where the hell are you right now? Don't you want to call me and tell all the things happened was dream.
- ۹۶/۰۸/۲۳
خانه دل تنگ ِ غروبی خفه بود
مثل ِ امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود بر خواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست اینهمه درد
در کمین ِ دل ِ آن کودک ِ خرد ؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر ؟
"آه"
ای واژه ی شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم، آه !
هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)
حِس نوشته من رو یادِ این شعر انداخت... شاید بی ربط به نظر بیایند ولی جنس دلتنگی شان شبیه است:) یا لااقل من اینطور حس می کنم.