من باب رشته
یک بخشی از دروسی که برایمان در دوره کارشناسی زیست فناوری یا همان بیوتکنولوژی ارائه می شود، به نظر می رسد طوری برنامه ریزی شده است که ما علاوه بر کارهای مربوط به رشته خودمان نقشی شبیه آنچه مهندسان صنایع در علوم مهندسی ایفا می کنند را در آزمایشگاه های مربوط به فناوری های زیستی (حال پژوهشگرانش چه از مسیر میکروبیولوژی آمده باشند، چه سلولی مولکولی چه ...) ایفا کنیم. یعنی به عبارتی نقش مترجم بین رشته های مختلف این حوزه. این را از آن جهت می گویم که هم درس های رشته های مختلف (این حوزه) را می خوانیم و هم دروسی با مضامین تجاری سازی و مدیریت بازار، هم دروسی که مختص خودمان است و هم البته یکی دو درس از مهندسی شیمی.
اوایل که وارد این رشته شدم فکر می کردم، بیوتکنولوژی باید یک تعریف سفت و سخت داشته باشد که سایر رشته ها در آن نگنجد. الان هم به همین معتقدم اما آن اوایل چیزی گیجم می کرد و آن هم این بود که مثلا وقتی فارغ التحصیلان میکروبیولوژی کارهای آزمایشگاهی و کاربردی میکنند (مثلا ساخت پنی سیلین) با کسی که بیوتکنولوژی خوانده و کار آزمایشگاهی می کند چه تفاوتی دارند... تا اینکه رفته رفته جوابی خیلی آسان اما درست برای این پیدا کردم، و آن این بود که علوم زیستی تا زمانی که مربوط به «شناخت» باشند می شوند زیست شناسی، وقتی وارد کاربرد شدند می شوند «زیستفناوری». حال کسی که میکروبیولوژی خوانده یا هر چیز زیستی دیگری به جز بیوتکنولوژی و دارد «کار» آزمایشگاهی انجام می دهد، یعنی وارد «بیوتکنولوژی» شده است. به همین دلیل است که رشته بیوتکنولوژی تازهتاسیس است، در حالی که علم بیوتکنولوژی (مدرن) سالهاست که دارد کار خودش را انجام می دهد.
اما بحثی که باقی است این است که برنامه این رشته طوری چیده شده است تا یک بیوتکنولوژیست مجبور نباشد (برخلاف یک زیست شناسِ وارد شده به بیوتکنولوژی) برود و علاوه بر کلی مباحث مخنلفی که خوانده، کلی هم مهارت های آزمایشگاهی یاد بگیرد. و به نظر می رسد تا حدودی نیز موفق بوده است.
خواستم یک متن در مورد «ظهور» بنویسم... مثال رشته مان را زدم، دیدم بهتر است همینجا تیتر مطلب را هم عوض کنم و ظهور را بعد از ظهر که امتحان ژنتیکم را دادم بنویسم.
:)
- ۹۶/۱۰/۲۳