لودر کوچک
بگذارید از یک چیزی غیر از آنچه در تصویر می بینید شروع کنم... سال ها پیش... شاید تا حدود همین 7-8 سال پیش وسط شهرمان سلماس دور میدانی بزرگ به اسم میدان شهید ابراهیم داهیم (که معدود کسی اصلا اسمش را میداند و آن را با اسم هایی مانند #زرگر_بازار یا #گیرده_بازار می شناسند) دستفروش هایی نان شبشان را کاسبی می کردند... البته فروختنی هایشان را زمین نمی چیدند، با سازه های موقتی مثل ورق گالوانیزه و.... برای خودشان اتاقک های کوچکی در حد 1.5 متر عرض درست کرده بودند و حالتی غرفه غرفه به بازار یا همان میدان داده بودند. از ظرف بلور گرفته تا لباس و جوراب و اسباب بازی و کلی چیز رنگ و وارنگ. ما هم که بچه بودیم و به اقتضای سنمان عاشق جاهایی بودیم که چیزهای متنوع و رنگارنگ پهن کنند جلویت و بدون نیاز به اجازه و ورود به مغازه و ... نگاهشان کنیم و دست بزنیم و ... درست شبیه بچه های الان داخل فروشگاه های بزرگِ معمولا زنجیره ای.
از بچگی آن میدان را آنطوری دیده بودیم تا همین 7-8 سال پیش که از این لودرها (که شهرداری خریده بود) توی شهر دیدیم و اولش بخاطر بامزه بودنش ذوق کردیم و بعد شنیدیم که شهرداری بعد از یک سری اخطار و حکم تخلیه و... شبانه با همین لودر ریخته آنجا و جول و پلاسشان را حسابی به همزده و حتی فروختنی هایشان را به هم ریخته که چرا مثلا سد معبر میکنند و این چیزها. دلیل های مختلفی شنیدیم که چرا یهویی شهرداری بعد از سالها همچین فکری به ذهنش رسیده اما باورپذیر ترینشان این بود که مغازه های روبروی این دستفروش ها برای حذف رقابت این بلا را از طریق شهرداری سرشان آورده بودند... باز هم العهده علی الراوی.
به جای غرفه های دست ساز دستفروش ها هم شهرداری یکی از پایانه های روستایی متروکه شهر را که از نظر موقعیت جغرافیایی در بدترین جای ممکن قرار داشت را بهشان داد. جایی وسط خط واصل محله های مسکونی و تجاری... که نه مسکونی بود، نه تجاری... فرض کنید وسط جاده دو شهر... که ساکنین یا اینورند یا آنور! دست فروشهای بیچاره هم مدتی در آنجا بساط کردند بعداً از کسادی بازار یکی یکی ول کردند و رفتند سراغ کارهای دیگر. بماند که مغازه دارهای میدان هم که حالا با رفتن دستفروش ها الان دیگر از غلغله مردم خبری نبود بازارشان کسادِ کساد شده بود...
از همان سالها با دیدن کشمکش هایی از این جنس دوست داشتم دور بایستمو بدون مدرک و سند به نفع زود قضاوت کنم. اصلا شاید قاعده اش همین باشد. جلوتر که میروی پولدارِ حقوقیِ دولتی کلی برایت قانون و مدرک و بند و ماده دست و پا میکند (و نداشته باشد هم می دهد یکی برایش بدوزند) تا نشان دهد که حق با اوست و فقیرِ دست از همه جا بریده را آواره کند.
اگر ماجرای #ده_ونک تهران را شنیده باشید می توانید این قضیه رو خوب ربط بدهید... ساکنان قدیمی اطراف دانشگاه الزهرا سلام الله علیها الان بعد از 70-80 سال با یک سری سند و مدرک روبرو شده اند که خانه هایشان مال خودشان نیست، مال دانشگاه است... الان مدام می شنویم می ریزند با بولدوزر خانه هایشان را خراب می کنند و درهایشان را گِل می گیرند. اصلا نمی خواهم و شاید نمی توانم بیشتر از همین دو-سه خط اطلاعات کسب کنم... دوست دارم چشم هایم را ببندم همین دور بایستم و حق را بدهم به همان فقیرانی که الان انگ غصب و بطلان نماز در مکان غصبی پیشانی شان می خورد. به راستی اگر ذی حق همین فقیران باشند، نمازها به کنار، علم و فرهنگی که میخواهیم در دانشگاه توی همین مکان غصبی بچپانند توی سر دانشجو باطل نیست! (که اگر چشم هایتان را نبندید و فکر کنید خانه واگذار شده 80 سال پیش (از 1317) قطعا نمی تواند سند و مدرک داشته باشد، تقریبا به همین نتیجه می رسید)
- ۹۷/۰۸/۲۳