اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

آسیه، یا چه میدانم، فرناز...

جمعه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۸، ۰۶:۱۵ ب.ظ

مرگ زن جوان در دستگاه فشرده‌سازی ضایعات پلاستیک، تیتر خبری است که ساعاتی پیش رفته روی سایت های خبری. 35 ساله. اسمش را ننوشته است. حدس میزنم شاید آسیه بوده باشد. هیچ قرینه و منطقی پشت حدسم نیست. آسیه که به دنیا آمد خانواده اش کلی خوشحال شدند؛ قطعاً شده اند. مگر می شود قدم نو رسیده داشته باشی و خوشحال نباشی. پدرش از دار دنیا دارایی زیادی نداشت. راحت بگویم، خانواده ی فقیری داشتند. دارم بلند بلند حدس می زنم. آسیه حتما میخواسته بزرگ که شد دکتر بشود. یا چه میدانم، مهندس... ولی دست تقدیر از یک جایی به بعد با مرگ پدرش باعث شد برای تامین مخارج خانوده اش به کارگری روی بیاورد. شاید می توانست برود سمتی که نباید، تا هزینه هایش را تامین کند. نرفت ولی. روی آورد به کارگری در یکی از کارگاه های فشرده سازی ضایعات پلاستیک اطراف شهرش، نیشابور. آسیه ای که قرار بود دکتر، معلم یا شاید هم مهندس شود، فقر به سمتی بردش که حالا در 35 سالگی لباسش به دستگاه گیر کند و بدبختی های زندگی اش را همانجا توی کارگاه رها کند و برود. به همین سختی. به همین راحتی.

دارم بلند بلند حس میزنم... کسی چه میداند. شاید آسیه، زندگی اش اینگونه نبوده. ولی دنیا به همین مسخرگی است.

  • ۹۸/۰۳/۱۰
  • محمد رنجبر دیلمقانی

دنیا

ضایعات پلاستیک

نیشابور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی