اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

حرکت

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۱۱ ب.ظ

ازدواج، می تواند نقطه عطف مسیر باشد. خاستگاه تحول باشد. شاید به دو دلیل؛ اولی، اینکه کسی را به همراهی می گیری و همراهش می شوی تا حواسش به تو باشد تا هر وقت نوسان کردی دستت را بگیرد و کمکت کند به تعادل برسی و چنین نیز تو باشی برای او. دومی هم اینکه کلا انسان همیشه دنبال "اتفاق" است تا بهتر شود؛ شلختگی هایش را بکاهد، افکارش را سامان دهد، کتاب های نخوانده اش را بخواند و چه می دانم شاید ماشین نداشته اش را ببرد کارواش. این اتفاق می تواند «وقوع فردا» باشد، «شنبه» باشد، «سرِ برج» باشد، «وقوع سال جدید» باشد، «قبولی در دانشگاه»، «سکنا در شهری جدید» باشد و الخ... و چه اتفاقی بهتر از «ازدواج» برای کاهش شلختگی های زمانی و مکانی و ذهنی و علمی.

تمامیت خواهی و کمال طلبی و چه میدانم برخی طبایع انسانی شاید شما را هم چون بر آن می دارد که وقتی پای دو-سه نُت از گیتاری، ویولونی، پیانویی می نشینید دوست داشته باشید برای خودتان یانی شوید، وقتی به تماشای نقاشی هایی در نمایشگاهی می روید دوست داشته باشید ونگوک یا پیکاسو شوید، و دوباره چه میدانم، در موقعیتی میلاد دخانچی، در موقعیتی مهدی گلشنی، در موقعیتی قاسم سلیمانی، در موقعیتی محمود حسابی، در موقعیتی لینوس توروالدز (!)؛ حالا چمران و آوینی و کاظمی آشتیانی و شهریاری و احمدی روشن و متوسلیان به کنار! (و دوباره زیر آن پل روگذر توی بزرگراه چمران تهران عکس های شهدا را نونوار کرده اند و دوباره متوسلیان را شهید خوانده اند) و الی ما شا الله در هر موقعیتی یاد کارهایی که همیشه دوست داشته اید انجام دهید تا یکی از اینها شوید و یا کارهایی که زین پس باید انجام دهید تا یکی از این ها بشوید می افتید.

ولی دقیق و منصفانه که می نشینید و کلاهتان را قاضی می کنید اولین و جالب ترین چیزی که باید به ذهنتان برسد این است که خود آدم های موفق (یا حداقل غبطه آور) کِی کپیِ هم بوده اند تا شما هم بخواهید کپی شان شوید؟ کِی گلشنی کپیِ محمود حسابی شده و کِی شهریاری شده کپیِ احمدی روشن یا برعکس؟ و البته که هر کدام خواسته شبیه آن یکی موفق ها (نه الزاما آنچه لیست کرده ام) بشود و البته که از هر کدام تکه ای را آنِ خود کرده و تماماً عین کسی نشده است.

البته که شاید کنسرت فرزاد فرزینی بنشینی و به زور داد و هوار ها و کف و سوت ها لحظه ای غبطه خواننده بودن بخوری ولی بیرون که آمدی ببینی نه صدایی داری و نه علاقه ای. ولی همیشه چنین نیست... واقعاً دوست داری شبیه احمدی روشن شوی و یا چمران...

و اما بعد...

ازدواج بعنوان همان نقطه عطف برایم حادث شده است و شاید به جو و به طول دو روز و شاید واقعاً دایمی میخواهم این شلختگی ها تا حدودی جمع و جور کنم و (مثلا) یک سال نقطه مثبت مهدی گلشنی به ما هو فیلسوف علم را محوریت تلاش هایم قرار دهم، (مثلا) یک سال قاسم سلیمانی به ما هو سرباز و  مدتی لینوس توروالدز به ما هو برنامه نویس.

دقیقاً یعنی چه؟

سرباز و علم شناس و ادیب و دانشمند شدن هر کدام سیری دارد و هر کدام زمان مناسبی. البته به موازات هم و البته با تمرکز روی یکی در هر بازه زمانی. به همین سبب در صددم در صفحه ای جداگانه که اینجا ایجاد کردم برای هر کدام از محور ها سیری و لیستی از آن چه باید انجام داد و آنچه باید خواند و دید و شنید هم برای خودم لیست کنم هم اینکه شاید شما هم برایتان جالب بود از لیست چیزی انتخاب کنید و بخوانید و ببینید.

  • ۹۸/۰۷/۱۱
  • محمد رنجبر دیلمقانی

نظرات  (۱)

  • امید شمس آذر
  • هر بنده خدایی همین که بنده خداست، از دیگر بندگان بی نیاز است.

    پ.ن: این الف شین رو زودتر میخوام بشناسم. منتظرم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی