اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

خوب بخوان جوان. از پیر زخم خورده که در عمر کوتاه و دوره کوتاه تر ورودش به جامعه وحشی، بی رحم، ظاهر السلام و باطن الـرجیم دانشگاه. خوب گوش کن جوان از این پیر زخم خورده که در همین کوتاه دورگان هر جا دست گذاشت و هر جا لب به نقد گشود، چه در کلاس درس استادهای بی سواد (و البته بلانسبت باسواد هایشان) چه در محیط اجتماعی و فرهنگی و حتی صنفی دانشگاه، زبانش بریدند و نیشش زدند. خوبِ خوب گوش کن بچه جان. آنچه که نخبه باید شدید و سیاستگذار شدیدتر از مهاجرت تحصیلی و کاری یک دانشمند چه بالقوه و چه بالفعل دهشت کند رفتن و نرفتن و برگشتن و برنگشتن نیست؛ بلکه حس لحظه تیک آف هواپیمای لعنتی اش از فرودگاه تهران است؛ که بسیار بسیار بسیار1 بی انصاف و بی رحم و وحشی است سیاستگذار نخبه ای که آن حس را  از حس گاهِ رفتن بدل کند به حسِ گاهِ در رفتن.

که فاصله این دو، دو حرف می نماید و عمق دره بینشان هزاران هزار فرسنگ؛ که البته و البته تعلق نیز نمی تواند باب تمایزشان باشد؛ و هزاران فرد تاریخ از دار مورد تعلقشان به در رفته اند...  

من، به عنوان کسی که مدعی است بیشترین نیش خورده و ضربه ی دیده را در بین هم دوره ای هایش در دانشگاه به جان خریده عمیقاً و به حقیقت پناه می برم به خدا از لحظه ای منحوس که سودای در رفتن در سر بپروانم.

که بحث خدمت نیست. بحث حس گاه تیک آف است.

و تو استاد عزیزم، که سلول سلول بدنم سلول سلول بدنت را با همه زخم های خورده ات دوست دارد، گفتی باید بعد از تحصیل هم ماند و پخته شد تا برخورد وحشی مسئولین دانشگاه توی ذوقت نخورد. کاش کمی کمتر از تو خجالت می کشیدم و سرت، با همان بغضی که به زور قورتش دادم، داد می کشیدم که نه، تو خودت یاد دادی نیش صنعت نخورده نمی تواند صنعت بیاموزد؛ چگونه انتظار داری نیشِ به قول خودت جهان سوم نخورده، پختگی برخورد با وحشی گری های مسئولین دانشگاه را به دست آورد. کاش می توانستم بغضم را سرت خالی کنم که دروغ نگو... تو را به خدا دروغ نگو که اگر به ده سال پیش هم باز گردی مُهر پایان تحصیلت نخورده، خاک ایران را با همه آلرژن هایش به حان میخری.


+ موسیقی به پیشنهاد غیرمستقیم یکی از دوستان. ایران من از همایون شجریان

1 به اشک های جاری اکنونم قسم 

نظرات  (۱)

  • ...:: بخاری ::...
  • #آخ

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی