اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

خودگویه های دلتنگی

چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۳۲ ب.ظ

نفخت فیه من روحی، و از روحی که مال من بود در او دمیدم...

روح چه بود؟

عشق بود یا زیبایی؟ هر چه بود و برای هر که هر چه بود، برای تو، هم عشق داشت هم زیبایی.

روحت، همان که متعلق به خدا بود، اگر «مساوی» زیبایی نبود، «دارای» زیبایی بود که این گونه شدی.

زیبایی چه بود؟

زیبایی شاید در عام اجزای صورت با هندسه های دلنشین و تناسب اجزا مجددا با هندسه های دلنشین بود.

زیبایی در عام، در «چشم» و «دهان» و «صورت» و... خلاصه میشد. این ها از زیبایی بود و اما اصل زیبایی نبود

پس زیبایی چه بود؟

زیبایی به قطع متاثر از چشم بود اما «نگاه» اصل تر بود در تعیین زیبایی...

در دهان بود، ولی «سخن» اصل بود...

و صورت بود... ولی «لبخند» به جِد معرف سیرت بود.

عشق چه؟ عشق چه بود؟

کتب، گرایش درونی دو عنصر به هم را می نامیدند -شاید-

و نبود؟

شاید بود... ولی کشش خود باید تعریف میشد!

و کشش؟

کشش، عشق یا دوست داشتن لابد همه یکی بود و لابد جدا... ولی آبشار نگرانی و محبتِ بعد از شنیدن خون دماغ، وسط کلی دعوا و دلخوری، قطعا همه اینها را داشت...

 

چه شد اینگونه شدید؟

چگونه شدیم؟

هم‌میرا

هم‌میرا چیست؟

برای هم مردن!

چه شد برای هم مردیم؟

آری، چه شد؟

نمی دانم، هر چه بود سراپا نعمت بود

نعمت چیست؟

نعمت... نمی دانم... هر چه بود از دوست رسیده بود.

جان چه‌ بود؟

جان آنچه برای فدای معشوق کردنی‌ است، بود

فائزه که بود...؟

مهربان بود، رفیق بود، دوست داشتنی بود، کوه اراده بود، زیبا بود...

ترس چه بود؟

من گفتم ترس؟

لحن گفت ترس!

ترس، رعد کوتاه احتمال نامطلوب بود که آرام از محمد و فائزه می‌گرفت... احتمال نرسیدن... و بد ترسی بود...

و چه روزهای شیرینی بود و چه امیدهای متعالی ای

من اگر کفنی داشتم

نگاه لیلا می‌کردم و می‌مردم.

بهرام_اردبیلی

و من اگر نگاه فائزه میکردم... بی کفن هم بعید نبود بمیرم

که از دنیا مرد چه خواهد جز حد اعلای خوشبختی

 

این مونولوگ ها چه بود؟

شیره دلتنگی مفرط بود که واژه واژه چکیده بود روی صفحه

  • ۹۹/۰۴/۲۵
  • محمد رنجبر دیلمقانی

نظرات  (۱)

  • امید شمس آذر
  • متن خوبی است؛ ای کاش آخراش دوباره به اوّلاش اشاره داشته باشه، چون با آیه قرآن شروع میشه.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی