اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

بتی که باید بشکند.

شنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۳۰ ق.ظ

در پست قبل از تغییر خیلی چیزهای بیرونی و درونی نوشتم. بخشی از مواضعی که در همین وبلاگ داشته ام را دیگر قبول ندارم. برخی چیزها را دارم از درون سیستم میبینم. همواره بیشتر وانمود بوده اند تا واقعیت. یک غم دایمی رسوب کرده کف دلم. توی دلم جشن و پایکوبی هم باشد کفپوشش همان غم است. جنگ حق و باطل توی سرم دایم خون به پا میکند؛ دایم توی سرم مناظره و میز گرد برپاست. با کمپلکسی از حق و باطل های دایم به هم چسیبیده طرفم همیشه باهم بیان شده اند و الان تفکیک بسی سخت و انرژی فرساست. 

واقعا کجای جهان ایستاده ایم ما؟ کجای تاریخ؟ چرا این جای جهان و اینجای تاریخ فهم مشکلات این همه استدلالات فلسفی و پایگاه بسیجی می طلبد؟ 

این حجم از بی سوالی در جمعیت مذهبی و ضدمذهبی از کجا آمده؟ چرا همه چیز قبل از سوالش پاسخش تدریس شده؟ 

معلوم است آشفته ام؟

  • ۰۱/۰۶/۱۲
  • محمد رنجبر دیلمقانی

نظرات  (۱)

  • فاطمه قلی‌پور
  • به شکل حال به هم زنی موافقم.

    و اونلی لچندز نو که چرا حال بهم زنه.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی