اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

قلم میتواند رهایی بخش باشد؟

شنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۱۶ ق.ظ

نسبت به زمانی که عادت داشتم بنویسم، چه در وبلاگ چه در دفتر، خیلی چیزها عوض شده اند. در درون و در برونم. بسیاری خوب بوده اند و تعدادی بد.

ازدواج کرده ام، 6-7 ماهی است رفته ام سر خانه زندگی ام، 10 ماهی است شاغل تمام وقت شده ام، مشغول ارشدم. در اطراف و بیرون، بخصوص آنجا که مربوط به زندگی شخصی ام باشد عالی است؛ فائزه همراهی عالی است. از هر جهت. کارم هم خوب دارد پیش میرود. کمی دانشگاهم اذیت میکند. بیشتر بی تمرکزی و بی قراری.  

به وضوح پابندها را احساس میکنم. تعلقات جدیدی پیدا کردم. تعلقاتی که از وجودشان خوشحال نیستم اما نمی دانم چه باید بکنم. نمیدانم چگونه رها شوم. آن فراغ بالی که قبلا داشتم را ندارم. نمیدانم چرا. 

حس کردم نوشتن می تواند کمی برایم رهایی بخش باشد. 

  • ۰۱/۰۶/۱۲
  • محمد رنجبر دیلمقانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی