اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان
۲۴
ارديبهشت



  • محمد رنجبر دیلمقانی
۰۱
شهریور

نمی دانم چرا حس خوبی در مورد این باصطلاح فعالین محیط زیست ندارم. یه جوری ام در موردشان. از این دست گروه ها کم نیستند. نمی دونم چرا اینجوری هستم. حسی که بهشون دارم مثل حسیه که به کوروش کبیر دارم. مبهم، ناشناخته، یه-جای-کار-می‌لنگه.

یه جورایی مثل ناسیونالیسمه. طراحی شده تا در مقابل یه سری چیزای دیگه قرار بگیره. نمی‌دونم چرا با اینکه فعالیتی تو این گروها انجام ندادم این نگرش رو بهشون دارم. مثل پرچم ایران که یه چیز درستیه اما گاهی وقتا نقاب میشه برای اینکه در مقابل شعائر دینی قرار بگیره. این محیط زیستم یه همچین چیز قابل اهمیتیه که گاهی دست آویزی میشه برای در مقابل یه چیزای دیگه قرار گرفتن. البته دقیقا نمی دونم اون «چیزا» چیا هستن که محیط زیست رو می خوان در مقابلش قرار بدن.

شاید این سمن توی شهر ما هم کوچیک ترین عضو این شبکه بزرگ مبهم باشه. هفته ای یه بار کوهنوردی مختلط هم، همه فعالیتیه که «در راستای داشتن محیط زیستی پاک‌تر» انجام میده... شاید.

همین .

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۲۸
مرداد

D:

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۲۳
مرداد

همه اش از یک نگاه شروع می شود. شاید هم یک صدا. نمی دانم. شروعش از وسط است. یکهو می بینی وسط خواستگاری هستی و همه اولش دارند گل های قالی را می شمارند. برای شکستن یخ مجلس سنگین خواستگاری می گویی «به گمان آقا داماد تابحال این قدر به گل های فرش دقت نکرده بودند» و یکهو مجلس میرود هوا... این شروع کار است، هر چند که از وسط آغاز شده باشد. یکهو می بینی در حال چانه زدن برای مهریه هستی و ...

قرار عقد می گذارند و بله برون می کنند و شیرینی می خورند و چه می‌دانم،  کلی از این مراسمات مشابهی که همگی منتج می شوند به دامبلی دمبو زن‌ها و اینورآنور دویدن مردها. صندلی میبری، میز می آوری شاید ریسه می کشی شاید ریسه نمی کشی و ریسه می روی و میوه می شویی و عاقد می آوری تالار رزرو می کنی و داماد تحقیق و پرس و جو می کنی ... شاید کمی پس و پیش اما شبیه...

روز خوشخشوان فرا می رسد و مثل همه عروسی ها خوشحالی که می روی عروسی و اینبار خود صاحب عروسی هستی، برادر عروس هستی و خوشحالی که اینبار از آنهایی هستی که خوش آمد می گویند  و اینور آنور می دوند. همیشه عادت کرده ای که بروی عروسی چهار تا کف بزنی برگردی و فوق فوقش دو نفر آویزانت شوند که بیا قر بده و تو هم نر بودنت راو مثلا قر دادن بلد نبودنت را یادشان بیاندازی و تو آویزان تر دو دستی بچسبی صندلی ات که آقا گم شو... شاید این آخرین جمله‌ات برای تمام شدن قائله باشد و بعد عروسی تمام شود و همه چیز مثل روز اول. همیشه عروسی ها را اینجوری تجربه کرده ای اما....

اینبار فرق دارد. همه جایش بهتر است. اینکه مجبور نیستی قر بدهی چون خودت مثلا قرار است که قر-خوان باشی که آن را هم نیستی. همه راحتند. حتی آنهایی که به بهانه ای بندند بیایند وسط قر بدهند هم دلشان قنج می رود اما تو کسی را به قر نخواهی خواند. اما یکجای این عروسی که همه‌جایش خوب است بد است... فردایش ... صبح که از خواب بیدار می شوی... خواهرت در خانه نیست. و این یعنی طعم گس ازدواج برای برادر یک عروس عزیز تر از جان.

پ ن: فردا عقد خواهرم است و من از این به بعد باید خواهرم را توی تلفن بشنوم... و شاید هفته ای دو بار ببینمش و دو تا فحشِ از روی دوست داشتن نثارش کنم.

پ ن ۲: فحش های از روی دوست داشتن را دوست دارم. فحش هایی که معنای بدی ندارند اما ساختار بد چرا... طرف نمی داند الان فحش دادی یا نه. خرپا، خرپشته، خرک، خرمن، گاوآهن، گاوصندوق، اسب بخار و... از این جمله اند 

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۲۱
مرداد

عشق چیست؟

نمی دانم عشق چیست... اما می دانم که الزاما در بقا به معشوق نیازی ندارد. چاقو را از پایتان خارج کنید! دردش که قطع نمی شود. 

  • محمد رنجبر دیلمقانی