اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۳۰
آذر

اگر ظاهر معیاری برای نتیجه گیری در مورد شخصیت افراد نباشد، «سیگار» - به تحقیق - هست. درست همان عده از افراد که توی هر پاراگراف از حرفهایشان ده بار کلمات ـولوژی دار و ۵ بار کلمات ـیسم دار و سه جمله در نعت امریکا هست و بقول باکلاس ها main idea یا به قول زیستشناس ها «لُب» کلامشان هم بد بودن ایران وضرورت اصلاح آن است، به همین سیگار خودشان که می رسند از عدم امکان سخن می گویند و از وابستگی روانی حرف می‌زنند و از کتاب زیست آقای mader  مدرک می آورند و به فروید استناد می کنند و از نیچه الگو می آورند که قانعت کنند سیگار یا بد نیست، بد هم باشد ترک کردنی نیست... غافل از اینکه خود الگوها کج بریده شده اند.

نقطه که می گذارند، سر سطر رفتنی توی راه فکر می کنند که چرا مردم «بی‌فرهنگ» شده اند و به جای دوبار، سه‌بار مصافحه می کنند و هنگام مرخص شدن محضر را عقب-عقب ترک نمی کنند و با دست چپ قاشق می گیرند و با دست راست چنگال و مکالمات تلفنی شان را به جای بله با الو شروع می کنند... و از فرهنگ اصیل بریتانیای کبیرشان بشدت به وجد می آیند که «آنها در بند امل بازی نیستند و از شدت آزادی در بند تعهدات خانوادگی نیستند و در یک کلام موفق ترینشان از خانواده به خانوار عدول کرده اند.»

سیگار را هم تفنناً می کشند و توی اینترنت و این آنور چنان از آن دم می زنند که اگر کس نداند، ندیده به آن ایمان میاورد که به به چه موجودی است این سیگار؛ که جای همه‌ی ناراحتی‌ها و «اوف شدن» ها را بوس می کند تا خوب شوند. شکست عشقی را ترمیم میکند و زندگی را سر و سامان می دهد!!! در یک کلام به اصطلاح دوستم کم مانده برای خانه آدم نان هم بخرد... همین سیگار ۱۰ سانتی شان. 

سیگار که آنقدر توی همین شبکه‌های باصطلاح اجتماعی VOIP بزرگ شد، تصور اینکه آدم ها هم چقدر می توانند توی این VOIPهای امروزی بزرگ جلوه کنند و فکر کنند که واقعا چه کسی هستند و ارز رایجشان بشود فرند... لرزه بر اندام میندازد و گوش هر بیننده ای را خش می اندازد.

خرابی اوضاع زمانی بیخش نمایان میشود که این نوع آدم ها طی یکی دوسال اخیر کلون شوند و به خیلی درصد جامعه بدل شوند. آن وقت است که صداها طنین خود را از دست می دهند، نهارها می شوند حاضری، شام ها اختیاری گردن ها آرتروز، لبخند ها پرانتز-دونقطه و خانواده ها... خانوار.

این چنین است که امل ها میشوند روشنفکر. فقط یک اسمارت فون، و یک اپ... سر ها از شدت رشد به سقف آسمان می خورند.


*فرندی که برخلاف ترجمه اش با دوست آسمان تا زمین فاصله دارد.
  • محمد رنجبر دیلمقانی
۳۰
آذر
قلبی
آورده‌اند که در ازمنه قدیم مردی عامی خدمت حکیمی بشد و بگفت که حکیما مجلسی از بهر مخلوقی مطلوب در دل خویش بنا کرده بودم که اینک بدان سخت پشیمانم. جانم ده بار بشد تا مخلوق را مخلوع نمایم و خالق را در آن جای نهم، که بسی در این امر سودم بود هم در این سرای و هم در دگر سرای...

حکیم فسوسی بکرد و مستانه گفت:

مجلسی که از بهر مخلوق آباد شود، خالق را بسی تنگ آید.
مرد عامی زین سخن سخت در گریبان شد و بپرسید: پس بر این بنده کهتر، چه بهتر آید؟
حکیم بگفت:
هیچ جز علم بدانکه در پس جمله آبادی‌ها و آبادانی‌ها بی‌آنکه مجلسی برپای شود، یا نشود، خالقی نهفته است که هم ظرف از آن اوست، هم مظروف، هم مجلس از آن اوست، هم جالس؛ هم خلق از آن اوست و هم مخلوق.
مرد عامی بگفت: حال چه؟ کنون مرا تکلیف چیست؟
حکیم بفرمود: اکنون به سرایت بشو و شکر به جای اندر آر که غفلت از مطاوعت فی النفسه خسرانی است بس عظیم.


  • محمد رنجبر دیلمقانی
۲۹
آذر
قلبی
آورده‌اند که در ازمنه قدیم مردی عامی خدمت حکیمی بشد و بگفت که حکیما مجلسی از بهر مخلوقی مطلوب در دل خویش بنا کرده بودم که اینک بدان سخت پشیمانم. جانم ده بار بشد تا مخلوق را مخلوع نمایم و خالق را در آن جای نهم، که بسی در این امر سودم بود هم در این سرای و هم در دگر سرای...

حکیم فسوسی بکرد و مستانه گفت:

مجلسی که از بهر مخلوق آباد شود، خالق را بسی تنگ آید.
مرد عامی زین سخن سخت در گریبان شد و بپرسید: پس بر این بنده کهتر، چه بهتر آید؟
حکیم بگفت:
هیچ جز علم بدانکه در پس جمله آبادی‌ها و آبادانی‌ها بی‌آنکه مجلسی برپای شود، یا نشود، خالقی نهفته است که هم ظرف از آن اوست، هم مظروف، هم مجلس از آن اوست، هم جالس؛ هم خلق از آن اوست و هم مخلوق.
مرد عامی بگفت: حال چه؟ کنون مرا تکلیف چیست؟
حکیم بفرمود: اکنون به سرایت بشو و شکر به جای اندر آر که غفلت از مطاوعت خود فی النفسه خسرانی است بس عظیم.


  • محمد رنجبر دیلمقانی
۲۶
آذر

کودکی دبستانی بودم که کامپیوتر خریدیم. خیلی دوستش داشتم و اصلا بلد نبودم با آن کار کنم. اولین سوالی که از برادرم پرسیدم در مورد آن ساعت شنی ویندوز xp بود که کنار/به‌جای نشانگر نشان داده می‌شد. گفت یعنی صبر کنید... راستش وقتی فهمیدم گه برای هرکاری باید نرم افزارش را نصب کنیم این حس بهم دست داد که پانصد و اندی هزار تومان پرید. کامپیوتری که همه چیز را خودش ندارد باید نصب کرد به چه دردی می خورد.

 کم کم با آن اخت شدم. برادرم را با سوالاتم آسی کرده بودم. اول ها مدام این ور آنورش را خراب می کردم و برادرم با کلی غر زدن درستش می کرد. بهترین و شیرین ترین چیزی که آنروز ها یادگرفتم سیستم ریستوری بود 😃 کافی بود یک چیزی را دستکاری ‌کنم و لنگ بزند. زود می رفتم سربخت همین سیستم ریستوری و یکی دو‌روز زمان را به خیال خودم برمیگرداندم عقب...

شده بود دنیای من. از گیم خوشم نمی آمد. اینترنت هم که آن زمان ها مد نبود.‌ کارم شده بود دستکاری ویندوز و ورد و پاورپوینت و فتوشاپ و غیره. همان ویژگی‌را داشت که عاشقم می کرد: هیچ وقت تمام نمی‌شد! هر روز یک چیز یاد میگرفتم. آنقدر غرق این اکتشافات هر روزه شده بودم که گاهی چیز هایی در مورد خودم به ذهنم خطور می‌کرد، که فقط در دنیای باینری صفر و یک رخ می داد. گاهی فکر می‌کردم نکند مثل کامپیوترم، من هم یک دکمه ای، چیزی دارم که هنوز نمی‌دانم... بعد خودم برای خودم می خندیدم.

چند سالی گذشت. به قیمت همان چندسال وجود همان مجهول‌ را روزی از روزها در خودم کمی، فقط کمی، احساس کردم... من همان دکمه را پیدا کرده بودم... چیزی که قبلا از وجودش بی خبر بودم...چیزی که همان ویژگی خاص را داشت: هیچ وقت تمام نمی شد... اما درست مثل کلی از کارهایی که توی کامپیوتر انجام می دادم، اتفاقی بود. همان دکمه ‌ها را صدبار فشار دادم همان کار ها را انجام دادم اما همان یک بار آن چیز را حس کردم و بعد هر کار کردم دوباره‌ای در کار نبود...

باید صبر کنم... نمی دانم چه بود ولی خیلی شیرین بود. حتی شیرین تر از کامپیوتر... زمینی ها هر چیزی را که برایشان شیرین تر از کامپیوتر بود، عشق می نامیدند... صدایی که فقط یک بار به گوش می خورد... صدایی به نام عشق،شاید. رویایی که کشف شد اما...بیداری رگش را زد.

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۲۲
آذر

از مظلومیت کدامشان باید نالید... از حسینـــ‌ع‌ـــی که عطشان شهید شد یا رضا علیه السلام که غریبانه پر گشود؟ از سکوت علی (ع)؟ زهرایی که مسمار چشید؟ حسنـــ‌ع‌‍ـی که نه رواق دارد و نه صحن؟ یا عسگرینی که یک شماره شان را بلدم و یک حرمش را؟ یا از مهدی عج ـی که سالهاست در انتظار منتظرانش هست؟

  • محمد رنجبر دیلمقانی