اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

اسفندگی آموز اگر طالب عشقی...

اسفنـــدگی

ابری که باشد،
گویی که نه یخ ها خیال آب شدن دارند،
نه هوا خیال گرم شدن،
انگار نه انگار
که آفتابی هم هست.

شب که برسد،
بی آفتابی می زند پس کله آدم،
تاریکی، ندیدن و اشباح غوغا می کنند،

تازه می‌دانی هوای ابری صد شرف دارد به شب،
و تازه می‌فهمی که هوای ابری هم آفتاب دارد.

سپیده که بزند.
نه یخ می ماند،
نه شب،
و نه اشباح.
انگار نه انگار...
که همین دیروز
آفتاب در پشت ابر بوده

نویسندگان

۲۲۱ مطلب توسط «محمد رنجبر دیلمقانی» ثبت شده است

۳۰
آذر
قلبی
آورده‌اند که در ازمنه قدیم مردی عامی خدمت حکیمی بشد و بگفت که حکیما مجلسی از بهر مخلوقی مطلوب در دل خویش بنا کرده بودم که اینک بدان سخت پشیمانم. جانم ده بار بشد تا مخلوق را مخلوع نمایم و خالق را در آن جای نهم، که بسی در این امر سودم بود هم در این سرای و هم در دگر سرای...

حکیم فسوسی بکرد و مستانه گفت:

مجلسی که از بهر مخلوق آباد شود، خالق را بسی تنگ آید.
مرد عامی زین سخن سخت در گریبان شد و بپرسید: پس بر این بنده کهتر، چه بهتر آید؟
حکیم بگفت:
هیچ جز علم بدانکه در پس جمله آبادی‌ها و آبادانی‌ها بی‌آنکه مجلسی برپای شود، یا نشود، خالقی نهفته است که هم ظرف از آن اوست، هم مظروف، هم مجلس از آن اوست، هم جالس؛ هم خلق از آن اوست و هم مخلوق.
مرد عامی بگفت: حال چه؟ کنون مرا تکلیف چیست؟
حکیم بفرمود: اکنون به سرایت بشو و شکر به جای اندر آر که غفلت از مطاوعت فی النفسه خسرانی است بس عظیم.


  • محمد رنجبر دیلمقانی
۲۹
آذر
قلبی
آورده‌اند که در ازمنه قدیم مردی عامی خدمت حکیمی بشد و بگفت که حکیما مجلسی از بهر مخلوقی مطلوب در دل خویش بنا کرده بودم که اینک بدان سخت پشیمانم. جانم ده بار بشد تا مخلوق را مخلوع نمایم و خالق را در آن جای نهم، که بسی در این امر سودم بود هم در این سرای و هم در دگر سرای...

حکیم فسوسی بکرد و مستانه گفت:

مجلسی که از بهر مخلوق آباد شود، خالق را بسی تنگ آید.
مرد عامی زین سخن سخت در گریبان شد و بپرسید: پس بر این بنده کهتر، چه بهتر آید؟
حکیم بگفت:
هیچ جز علم بدانکه در پس جمله آبادی‌ها و آبادانی‌ها بی‌آنکه مجلسی برپای شود، یا نشود، خالقی نهفته است که هم ظرف از آن اوست، هم مظروف، هم مجلس از آن اوست، هم جالس؛ هم خلق از آن اوست و هم مخلوق.
مرد عامی بگفت: حال چه؟ کنون مرا تکلیف چیست؟
حکیم بفرمود: اکنون به سرایت بشو و شکر به جای اندر آر که غفلت از مطاوعت خود فی النفسه خسرانی است بس عظیم.


  • محمد رنجبر دیلمقانی
۲۶
آذر

کودکی دبستانی بودم که کامپیوتر خریدیم. خیلی دوستش داشتم و اصلا بلد نبودم با آن کار کنم. اولین سوالی که از برادرم پرسیدم در مورد آن ساعت شنی ویندوز xp بود که کنار/به‌جای نشانگر نشان داده می‌شد. گفت یعنی صبر کنید... راستش وقتی فهمیدم گه برای هرکاری باید نرم افزارش را نصب کنیم این حس بهم دست داد که پانصد و اندی هزار تومان پرید. کامپیوتری که همه چیز را خودش ندارد باید نصب کرد به چه دردی می خورد.

 کم کم با آن اخت شدم. برادرم را با سوالاتم آسی کرده بودم. اول ها مدام این ور آنورش را خراب می کردم و برادرم با کلی غر زدن درستش می کرد. بهترین و شیرین ترین چیزی که آنروز ها یادگرفتم سیستم ریستوری بود 😃 کافی بود یک چیزی را دستکاری ‌کنم و لنگ بزند. زود می رفتم سربخت همین سیستم ریستوری و یکی دو‌روز زمان را به خیال خودم برمیگرداندم عقب...

شده بود دنیای من. از گیم خوشم نمی آمد. اینترنت هم که آن زمان ها مد نبود.‌ کارم شده بود دستکاری ویندوز و ورد و پاورپوینت و فتوشاپ و غیره. همان ویژگی‌را داشت که عاشقم می کرد: هیچ وقت تمام نمی‌شد! هر روز یک چیز یاد میگرفتم. آنقدر غرق این اکتشافات هر روزه شده بودم که گاهی چیز هایی در مورد خودم به ذهنم خطور می‌کرد، که فقط در دنیای باینری صفر و یک رخ می داد. گاهی فکر می‌کردم نکند مثل کامپیوترم، من هم یک دکمه ای، چیزی دارم که هنوز نمی‌دانم... بعد خودم برای خودم می خندیدم.

چند سالی گذشت. به قیمت همان چندسال وجود همان مجهول‌ را روزی از روزها در خودم کمی، فقط کمی، احساس کردم... من همان دکمه را پیدا کرده بودم... چیزی که قبلا از وجودش بی خبر بودم...چیزی که همان ویژگی خاص را داشت: هیچ وقت تمام نمی شد... اما درست مثل کلی از کارهایی که توی کامپیوتر انجام می دادم، اتفاقی بود. همان دکمه ‌ها را صدبار فشار دادم همان کار ها را انجام دادم اما همان یک بار آن چیز را حس کردم و بعد هر کار کردم دوباره‌ای در کار نبود...

باید صبر کنم... نمی دانم چه بود ولی خیلی شیرین بود. حتی شیرین تر از کامپیوتر... زمینی ها هر چیزی را که برایشان شیرین تر از کامپیوتر بود، عشق می نامیدند... صدایی که فقط یک بار به گوش می خورد... صدایی به نام عشق،شاید. رویایی که کشف شد اما...بیداری رگش را زد.

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۲۲
آذر

از مظلومیت کدامشان باید نالید... از حسینـــ‌ع‌ـــی که عطشان شهید شد یا رضا علیه السلام که غریبانه پر گشود؟ از سکوت علی (ع)؟ زهرایی که مسمار چشید؟ حسنـــ‌ع‌‍ـی که نه رواق دارد و نه صحن؟ یا عسگرینی که یک شماره شان را بلدم و یک حرمش را؟ یا از مهدی عج ـی که سالهاست در انتظار منتظرانش هست؟

  • محمد رنجبر دیلمقانی
۱۸
آذر

آدم ها گاها بیماری هایی درون خود دارند که نمی دانند کشف شده یا نه؟ از همان بیماری گرفته تا هیمین. اینکه میگویم همان و همین و اسم بیماری را نمی گویم به این دلیل است که هنوز کشف نشده اند تا نام بگیرند مثلا اگر من کشفشان کنم اسمشان میشود مثلا سندرم مفتش‌باشی. شاید هم یک غربی از خدا بیخبر پیدا شد و کشفش را سرقت بی ادبی کرد و اسمش را گذاشت سندرم الکس، یا جک یا بالابر نمی دانم،هرچه...

بگذریم.

یکی از بیماری هایی که در عصر حاضر آدم ها از عمق وجودشان رنج می برند بیماری ای است که آنان را وا می دارد میمون باشند. نه اشتباه نکنید! قصد صحبت درمورد تکامل و داروینیسم را ندارم... از میمون بودن تقلیدش را می گویم. تقلید چیز های بی اهمیت و نادیده گرفتن چیزهای با اهمیت. وقتی پیش این دسته از افراد صحبت از مثلا فلان فتوی می شود سریع راست می ایستند و دم از استقلال اندیشه در عصر اینترنت می زنند. اما جنون این را دارند تا به تقلید از رهگذری در بازار، یک فقره برچسب رنگی ده سانتی متر در ده سانتی متر روی در باکشان بچسبانند... که چه؟ نمی دانیم!

بحث تقلید شاید برگردد به کمبود خلاقیت و عدم توانایی شان در ایجاد نوآوری. و شاید گاهی تقلید در بیان اندیشه ها حاکی از عدم شجاعت در شکستن بتها باشد.

بی تفصیل از این مسئله می گذرم چرا که موضوع آنقدر آشنا و واضح است که نیازی به توضیح نباشد.

اما دسته دیگری که هم جالبترند و هم نسبت به گروه قبل کمتر به بیانشان پرداخته شده، دسته ای هستند که از ترس تقلید و تکرار  راه اشتباه را ترجیح می دهند، عده ای که اولین افرادی هستند که از اندیشه پوچ مثل چی‌چی‌ایسم که مثلا فردا متولد میشود و شخص یا اشخاص مولد اندیشه به پوچی آن باور دارند، حمایت خواهند کرد. این افراد به قیمت تفاوت، تغییر و نو آوری حاضرند بهترین راه ها را که طی بهترین و طولانی ترین تجربه ها حاصل شده اند را نادیده بگیرند و قدم در جدید ترین راه تاریکی بگذارند که فرجامش را خدا می داند.

بیماری سوم، جالبترین بیماری، متغیر ترین بیماری، فراگیر ترین بیماری و در عین حال صعب العلاج ترین نوع بیماری های از این دسته است. بدی این بیماری به واگیر بودن آن است و خوبی آن به واکسینه شدن از آن درصورت «هلاک نشدن» در مقابلش هست. راه های انتقال آن از شفاهی، و مکتوب و نیز حتی لهنی هم گزارش شده... طی این بیماری شخص بیمار دو حالت دارد یا می میرد یا استوار تر از قبل می شود.

مکانیسم: شخص پس از قرار گرفتن درمحیط آلوده همیشه مظنون به شرایط فعلی بوده و مدام این جمله را درون خود تکرار می کند: «همه این ها دروغ است، همه ما بردگان بالایی هایی هستیم که افسارمان همان دینی است که آنها در می آورند» در موارد خفیف می شنویم: « نکند همه اینها دروغ باشند و ما برده باشیم» که در موارد خفیف بیمار دائما بین سلامت و بیماری در نوسان است. در نوع کوچه بازاری این جمله البته کمی ابتدایی تر این می شنویم: «همه این ها را آخوند ها در آورده اند» فلان آخوند پنج تا ویلا دارد، بهمان آخوند کاخ سفید را خریده به فلان میلیون دلار و دکل نفتی را هم با ب.ز. شریک است...

فابل a.f (م.ح.) از نویسنده g.o که اگر ترس از ترویجش نبود اسمش را کامل می نوشتم از این دست است. که راستش نمی دانم نویسنده سعی بر هدف گرفتن کدام انقلاب داشته. اما همه چیز طوری چیده شده که خواننده پس از خواندن به طرزی شفاف سازی ناپذیر در هیچ حالتی خودش را نمی تواند راضی کند در جمیع حالات در مقابل همه برهان ها برای دفاع از وضع غالب فعلی این جمله پایان دهنده تفکرات هست:«از کجا معلوم این هم یک نقشه نباشد» و «ما همه مهره ایم» درپاسخ به این تسلسل التماس دعا می گوییم و آرزوی ظهور می‌کنیم.



  • محمد رنجبر دیلمقانی